166

166

hdyh

نزدیک ترین درخت به خونه رو انتخاب کردمو بهش تکیه دادم 

خیره به در کلبه تو فکر بودم 

خیلی دلم میخواست برم توی کلبه 

اما بهتر بود تنهاشون بزارم 

تکیمو از درخت برداشتمو رفتم بین جمعیت 

همه در حال تمرین بودن 

هر کسی به طرز خاصی مبارزه میکرد 

دوست داشتم مبارزه ی اهریمن ها و فرشته ها رو ببینم

پس به سمت جایگاه اونا قدم زدم 

برام جالب بود  

به اهریمن ها رسیدم 

دو به دو باهم مبارزه و تمرین میکردن 

اون ها هم مثل ما پوشش انسانی داشتن 

ما و اهریمن ها تقریبا از یک تباریم 

اون ها هم لیلینن فقط بال ندارن

خیلی وقته که با زبان لیلین صحبت نکردم 

اهریمن ها اکثرا خنجر داشتن و با اون باهم مبارزه میکردن 

شنیده بودم خنجراشون تو آتیش جهنم ساخته شده و هر موجود زنده ای رو میکشه 

حتی ما که روحی نداریم 

اما شاید من و ایان داشته باشیم مثل ایوا 

ایان دورگه ی انسان و اینکوبوس صد درصد روح داره 

اما من چی؟!

از جایگاه اهریمن ها رد شدم  

بال های فرشته ها خیلی زیبا بود 

قدرتشون هم خیلی زیاد بود 

همشون دست خالی مبارزه میکردند 

قدرت از تمام حرکاتشون مشخص بود

قدم زنان رفتم سمت ایان که داشت مبارزه میکرد 

به اینکوبوس ها که نزدیک شدم 

همشون راهی رو برام باز کردن و احترام گذاشتن 

لبخندی زدمو رد شدم 

تمام حرکات ایان رو زیر نظر گرفتم 

حرکاتش همش زیرکانه و درست بود 

همه چیز رو انگار حدس میزد و میدونست حریفش چیکار میخواد بکنه 

بعد مدت کوتاهی مبارزش تموم شد 

دستی به شونه ی حریفش زد 

-کارت خوب بود 

برگشت سمت جمعیت 

-امیدوارم قدرت هایی که استفاده کردم رو دیده باشیم حالا برید تمرین کنید 

همه احترام گذاشتن و سریع پراکنده شدند 

ایان به سمتم اومد 

لبخندی زدو دستمو گرفت 

+ایان!

نگاهی بهم کرد

-جانم؟

+به نظرت به این همه سرباز نیاز داریم؟ 

ایان سری تکون داد 

-خودمم نمیدونم 

+به نظرم اینجوری هرج و مرج بوجود میاد و خیلی جلب توجه میکنیم 

-آره حق با توعه به بچه ها میگم 

دیگه حرفی بینمون زده نشد 

ایان مبارزات همه رو زیر نظر گرفته بود 

حتی سوکوبوس ها، اهریمن ها و فرشته ها 

+ایان من روح دارم؟

نگاهش سوالی بود

-چرا میپرسی؟

+چون ما روح نداریم خودتم میدونی اما تو و ایوا دارید چون دورگه انسان و اینکوبوسید 

مکثی کردم 

-خُب؟

+پری دریایی ها روح دارند؟ 

-نمیدونم

هومی گفتمو به سمت کلبه رفتیم

Report Page