166
لینک قسمت اول برای دوستانی که فایل اول رو پیدا نمیکنن
https://t.me/UltraMind777/26912
پدر و مادر امیر اول از همه وارد شدن عمو و زنعموش پشت سرشون و اخر از همه امیر بود
سلام تعارف کردیم و مامان تعارفشون کرد که بشینن
امیر دسته گلی که آورده بود رو دستم دادو گفت
_....چادر خیلی بهت میاد
لبخندی زدم و زیر لب گفتم مرسی
چشمای امیر نگران بود خسته بود
منم نگران بودم
از همیشه خسته تر بودم
امیر رفت توسالن و من برگشتم داخل اشپزخونه
صدای آروم صحبت کردنشون میومد یه لیوان آب خوردم تاآروم تر بشم
مینااومدتواشپزخونه و گفت
_....همه از مادرشوهر شانس نمیارن تواز پدرشوهر شانس نیاوردی
+....من از چی شانس اوردم که ازاین یکی بیارم؟شبیهه برج زهرمار میمونه
_....ول کن حالا مهم امیر هست حالا هفته ای یه بارم بخوای ببینیشون
آهی کشیدم کاش واقعا فقط مهم خود امیر بود
خوومون دوتا
بدون در نظر گرفتن دیگران
_....چایی بریز بیر
+....شیرینی چی؟
_....نه دیگه وقتی همه چی حل شد شیرینس مییریم
انقدر دستاممیلرزید که مینا ترجیح داد خودش چایی بریزه
چادرمو روی سرم مرتب کردم و سینی چایی بدست وارد سالن شدم