166

166


بابا دکمه ی پارکینگ رو فشار دادو گفت

-...از کی تاحالا انقطر صمیمی شدین؟ 

+...صمیمی؟چظورمگه؟

-...اون چه وضع ایستادن بود ؟ سرتو مثل شترمرغ کش داده بودی 

+...کسی توشرکت نبود بابا منم داشتم خداحافظی میکردم 

-...همه ی کارمندا موقع رفتن این مدلی ازش خداحافظی میکنن؟! 

+...همه ی کارمندا که از قبل نمیشناختنش و با پارتی نیومدن زشته مثل اسب سرمو بندازم پایین برم 

سوار ماشین شدیم و تارسیدن به خونه هیچکدوم حرف نزدیم 

اشتهام کور شده بود بدون اینکه چیزی بخورم لباسامو بیرون اوردم و خوابیدم 

منی که عادت داشتم تاظهر بخوابم واقعا برام سخت بود زود بیدار شدن 

با نفس نفس بیدار شدم 

دوباره یه خواب پراز سکس پراز حامد امااینبار بابا توخواب مچمونو گرفت با وحشت و ترس بیدارشدم 

توخوابم آرامش نداشتم ...

دیگه خوابم نمیبرد 

رفتم پایین و مامان گفت

-...میخوایم برای داییت بریم خاستگاری 

باتعجب و ذوق گفتم

+...جدی؟ کی هست دختره?چرا دایی چیزی به من نگفت؟ 

 -...تورو مگه میشع توخونه پیدا کرد که بشه باهات حرف زد

چنددقیقه توسکوت گذشت و مامان دوباره گفت

-...ایشالله حامدهم زودتر زن بگیره سروسامون بگیره سنشون داره میره بالا الان باید بچش همسن توباشه 

باچشمای گرد به مامان نگاه کردم و گفتم

+...کلا ۱۴سال از من بزرگتره چطوری باید ازدواج میکرده ک تو۱۴سالگی بچه بیاره؟

Report Page