165

165


آب سردو باز کردم و رفتم زیر دوش

عطر تنش و لب هاش کم بود که حالا این تصویر هم اومده بود تو سرم...

کاش میشد بی خیال این محدودیت ها و رسومات ... 

چشم هامو بستم

بسه ... 

کافیه...

این افکار ادامه پیدا کنه روزم از اینم سخت تر میشه ‌...

ترنم:::::::

خیره به استکان چایم بودم 

دیشب تا صبح خواب های پریشون دیدم ...

از خواب بابا و دعوامون...

تا خواب امیر و بوسه هاش...

نفس خسته ای کشیدمو یه لب از چایم خوردم که صدای در اومد

میدونستم امیره ...

لابد میخواد بگه بریم بیرون

پوفی کردمو بلند شدم

احساس میکردم یکساله نخوابیدم

از چشمی نگاه نکردمو درو باز کردم

هر دو متعجی به هم خیره شدیم 

من از ظاهر آراسته و آماده اون

اونم‌مسلما از من تو این وضعیت له و آشفته 

لبخند معنی داری کنج لبش نشستو گفت

- دیگه در این حد انتظار نداشتم خوابالو باشی !

اخم مصنوعی تحویلش دادم و گفتم

- کجا داری میری؟

- اومدم دنبالت بریم بیرون

- الان؟

- ساعت نزدیک دهه. 

- اوه ... خب ... ام ... بزار حاضر شم ...

اینو گفتمو امیر با من اومد تو .

نگاهی به میز صبحانه انداختو گفت

- هممم ... من یه چایی میخورم پس تا حاضر شی .

از این حجم راحتی امیر تو خونه من خنده ام گرفته بود. 

نه تعارف میخواست تا بیاد تو

نه تو خونه تعارف میکرد

راحت باشی گفتمو رفتم تو اتاق .

نگاهم که به ساعت افتاد اخمام رفت تو هم. ساعت ۹:۱۰ بود و امیر میگفت نزدیک دهه.

سریع برگشتم تا باهاش دعوا کنم که مستقیم رفتم تو بغلش

Report Page