165

165

hdyh

همه چیز زیر سر مکس بود 

همه چیز...

حالا نه تنها بخاطر ایان ازش نفرت داشتم بلکه برای زندگی‌خودمم ازش متنفر بودم 

اون کسیه که منو از پدرم جدا کرد 

کسیه که حافظه ی سیندی رو پاک کرد

همونیه که منو سال ها تنها کرد

باربارا سر رایان رو روی پاش گذاشته بودو با موهاش بازی میکرد

خیلی وقت بود همو ندیده بودن 

کاش منم میتونستم لمسش کنم 

نشناخته دوستش داشتم 

اون پدرمه 

آروم رفتم سمتشون 

پایین کاناپه نشستم و بهش فقط نگاهش کردم 

ناخداگاه دستمو به سمت صورتش بردم اما بهش دست نزدمو دستمو عقب کشیدم 

نگاه ها رو روی خودم حس میکردم 

سرمو بلند کردم و با باربارا چشم تو چشم شدم 

لبخند تلخی داشت 

+هیچوقت به من دست نزد؟

باربارا سرشو تکون داد 

کاش میتونستم بغلش کنم 

کاش میتونستم دستشو بگیرم 

خودمو براش لوس کنم 

من زندگی آدما رو دیدم 

چقدر پدرا دختراشونو لوس میکنن

چقدر عاشقشونن

تا الان از پدرم خبری نبود 

اما حالا که هست محبتشو میخوام 

میخوام موهامو نوازش کنه 

مثل نیک که همش آتنا رو لوس میکنه 

هیچکس پدر نداشت 

حالا که من دارم... 

بدتر از نداشتنه

همونجا کنارش نشستم 

همه رفتن بیرون و با سربازا تمرین کردن 

اما من همچنان منتطر بودم 

منتظر بودم بیدار شه حداقل با کلمات بهم محبت کنه 

دستی روی شونم قرار گرفت 

برگشتم سمتش کنارم زانو زد

دستاشو دو طرف صورتم گذاشت 

-نبینم اشک بریزیا فقط تویی که میتونی گریه کنی این اشکا خیلی مهمن اشک نریز 

خودمو پرت کردم تو بغلش

+ایان من میخوام نوازشم کنه میخوام بغلم کنه اما هیچکدوم نمیشه 

روی موهامو بوسید 

-یه راهی براش پیدا میکنیم بیا بریم یه چیزی بخور 

+نه میخوام بمونم 

-پاشو مالیا 

سرمو به طرفین تکون دادم 

خواستم بگم نمیام اما با شنیدن اسمم حرفمو خوردم

=مالیا؟

خیره فقط نگاهش کردم 

خواست خودشو کمی بکشه بالا ایان کمکش کرد 

هیچ حرفی نمیزد 

ایان رفت بیرون 

فقط بهم نگاه میکردیم 

=تو مالیای منی؟ 

حرفی نداشتم بزنم 

=تو دختر منی؟

ناخداگاه اشکام سرازیر شد 

خواست دستشو بذاره رو صورتم 

اما نرسیده دستشو عقب کشید

=گریه نکن عزیزم 

آروم زمزمه کردم بابا

با ورود باربارا اشکامو پاک کردم 

باربارا خودشو انداخت تو بغل رایان 

فقط نگاهشون کردم 

کاش میشد 

ایان اومد سمتمو دستشو دور شونم انداخت و منو به خودش فشرد 

-ناراحت نباش عزیزم 

فقط نگاهشون میکردیم چقدر عاشق هم بودن 

ایان اشاره کرد بهتره بریم تا تنها باشن 

تنهاشون گذاشتیم 

حالا میفهمیدم دلیل نداشتن خانواده رو 

اگه خانواده ای وجود داشت 

پدر نمیتونست دخترشو لمس کنه 

مادر نمیتونست پسرشو لمس کنه 

چیزی جز عذاب نبود

Report Page