163

163


نذاشتم ادامه بده. خم شدمو بازم یهویی لب هاشو بوسیدم...

هینی گفت اما خودشو عقب نکشید

پس از من میترسی ؟

بذار ترستو از بین ببرم خانم...

ترنم ::::::

امیر لبمو گاز گرفتو مکید

خواستم نرم خونه اش تا جلو این بوسه های یهوئی رو بگیرم ...

اما قابل پیشگیری نبود ...

و از این مهم تر ...

داشت منو عاشق این بوسه های یهوئی میکرد

ناخداگاه پیراهن امیر رو تو مشتم گرفتمو رو نوک پا بلند شدم .

دستاش رو کمرم نشستو بدنمون مماس شد .

 آروم هولم داد عقب و با من اومد تو خونه که به خودم اومدم

سریع خودمو عقب کشیدمو یه قدم عقب رفتم

نفس گرفتم و نگاهش کردم

لبخند مغرورانه و شیطونی رو لبش بود و سریع گفت

- ترست ریخت ؟

نمیدونستم بخندم !

خجالت بکشم !

اخم کنم !

از دست این پسر ... به زور اخم کردمو دستامو به سینه زدم

- امیر ... قرار شد مراعات کنی ...

- مراعات کردم که الان لباس هات تنته !

حس کردم الانه که دود از سرم بلند شه

چشمکی بهم زدو برکشت بیرون

نمیدونستم چی بگم هنگ کرده بودم

امیر با شیطنت گفت

- فردا صبح میام دنبالت بریم بیرون و حرف بزنیم که ...

نگاهش قفل شد رو لبم دوباره و گفت

Report Page