162

162

Behaaffarin

روز بعدشم من پیامی براش نفرستادم

ناراحت بودم

تا ظهر که خودش پیام داد

یکم حرف زدیم و باز بحثو برد سمت امیر

اصل انگار دنبال دعوا میگشت

مدام میگفت دلش تنگ شده

خب کاریم نمیشد کرد

باید دو هفته صبر میکردیم

سعی میکردم آرومش کنم اما گوش نمیداد

آخر یادم نیست به کی یا چی گیر داد و باز دعوامون شد

گوشی رو گذاشتم کنار تا درسمو بخونم

دعواهای ما برام عادی بود

گرچه

اون واقعا اولین دعوای واقعیمون بود

آرش حسابی عصبانی شده بود

من دستام میلرزید

ترسیده بودم

ولی با خودم گفتم بخاطر دوریه

تا یه دفعه اسم لوسی افتاد روی صفحه گوشیم

اینجاهارو قبلا تعریف کردم

شوکه شدم

نمیدونستم چیکارم داره

ولی صفحه رو که باز کردم

دیدم اسکرین شات از چت خودش و آرشه

و آرش که بهش گفته دلم برات تنگ شده...

نمیخوام باز گذشته رو تکرار کنم

ازینجا به بعد تا وقتی آشتی کردیم رو میدونین

تا آخر تعطیلات آرش خیلی مهربون شده بود

خیلی خوش برخورد بود

بقیه تعطیلات بخیر گذشت تا برگشتیم تهران

قبل از عید برای بن کتاب ثبت نام کرده بودیم

نمایشگاه کتاب اردیبهشت بود

بن ها اماده بود و باید حتما از بانک شهر میگرفتیم

من و آرش و نگار هر سه بانک شهر کنار دانشگاه رو انتخاب کرده بودیم

یه روز نگار بهم زنگ زد و گفت:

-      من و امیر ظهر بعد از ناهار میخواهیم بریم بن مون رو بگیریم. تو و آرشم میاید؟

میدونستم آرش نمیاد ولی به نگار گفتم ازش میپرسم بهش خبر میدم

تعجب کرده بودم که نگار میخواد با امیر بره

فکر میکردم با ما میاد

اصلا از کی با امیر صمیمی شده بود؟

هیچی بهم نگفته بود

تا قبل از عید که فقط پیش ما بود

یعنی توی همین چند هفته صمیمی شده بودن؟

حدس زدم امیر به اونم پیام تبریک داده و شاید از همون موقع سر صحبتشون باز شده..

Report Page