161
دختر امروزی
به قلم نارسیس
پارت161
آدرس پیج اینستاگرام:
narsis.romance
نفهمیدم یهو چه اش شد
ولی انگار یاد کسی افتاده بود
اشک رو گونم و پاک کردم و بلند شدم
خواستم پشت سرش برم که صدای یاسی و شنیدم:
-اسم مامان منم الهه بود...!
چرخیدم و به صورت غمگینش نگاه انداختم
-مامانت الان کجاست؟
دیدم که لباش لرزید اشک تو چشماش جمع شد و بی اینکه جوابی بهم بده سریع از اتاق بیرون زد
تو دلم آه کشیدم
لابد مادرش فوت شده، تو دلم براش غصه خوردم، دخترک بیچاره!
رو ایوون ایستادم
ننه مشغول تمیز کردن طویله کنج حیاط بود
منم به ستون رو ایوون تکیه دادم و تو سکوت مشغول تماشا شدم
دو روز از اومدنم به این خونه می گذشت
ننه زن خوبی بود
مهربون بود، خیلی هوام و داشت
نمی دونم گلایه هام پیش خدا بود که این زن سرراهم قرار گرفت یا حکمت و خواست خود خدا بود؟
این دو روز گوشیم کامل خاموش بود
با اینکه دلم پیش سهیلا و نگرانی هاش بود
ولی می دونستم بالاخره یادش می ره، فراموش می کنه که الهه ای هم بوده
با ننه حسابی جور شدم
دوست داشتم ازش بپرسم چرا بهم کمک می کنه،ولی چیزی نپرسیدم چون شرایط پرسیدنش جور نشده بود.
خونه ته حیاط رو آب و جارو کردم. دیشب آماده اقامت کردن شد و بالاخره تو سوییت جدیدم که قرار بود زندگی و ایندم و بسازم جاگیر شدم.
صبح با صدای خروس های تو حیاط چشم باز کردم
کش و قوسی به تنم دادم و همین که تو رخت خواب نشستم صدای مردونه ای و از تو حیاط شنیدم:
-یاسی این خانمه که ننه جون می گفت کجاست؟
یه لحظه تنم لرزید
صدای یاسی و نشنیدم که چه جوابی داد
پا شدم و از پنجره شیشه ای به بیرون سرک کشیدم
قامت ورزیده ای داشت.
داشتم به بیرون نگاه می کردم که یاسی چیزی بهش گفت و همزمان اون مرد هم چرخید سمتم و نگاهش به من افتاد...!
برای خوندن قسمت اول رمان
#1 رو جستجو کنید.
این رمان زیبا را هر روز در کانال دختر امروزی بخوانید👇
@dokhtare_emruzzi