160

160

hdyh

هر چیزی که میدونستم رو گفتم 

اینکه چقدر مهربونه 

اینکه چقدر به اینجا سر زده 

چقدر دلتنگه و تنها 

اینکه ایان بعد مرگ مادر پدرمون به رایان تکیه کرد 

ولی بعد مرگ رایان بیشتر از قبل تنها شد 

اونم بهم گفت که بچه ی رایانه

گفت که رایان زندس 

+یه سوال بپرسم؟

سرمو سوالی تکون دادم 

+ببین گفتن به ما که ما بچه دار نمیشیم پس چجوری رایان عموی شماس و بدار پدرتون؟

لبخندی زدم 

=درسته بچه دار نمیشید رایان عموی واقعی ما نبود خودت میدونی که شما چجوری به وجود میاید مگه نه؟ 

سوالی نگاهم کرد

=شما با هر حس شهوتی که تو انسان ها باشه به وجود میاید اونم رشد کرده یعنی بزرگ نمیشیم بچگی نداریم همه ی کسانی که وجود میان بچه های ملکه یا شاهن پدر من و رایان جانشین شاه شده بودن و پدرم رایان رو برادر واقعی خودش میدونست بخاطر همین رایان عموی ما بود 

سری تکون 

درسته درکش کمی مشکله

بعد از کلی حرف زدن و توضیح دادن 

دیگه مالیا میخواست بره 

اومد به سمتم 

+من تا الان سعی نکردم لمست کنم به نظرت میدونی حس کنی؟

=فکر نکنم چون تو تمام این مدت من همش ایان رو بغل میکردمو اون نمیفهمید

کمی فکر کرد

+امتحان کردنش که ضرر نداره

شونه ای بالا انداختم و مالیا اومد نزدیک تر 

دستاشو باز کردو منو در آغوش کشید 

دستاشو روی تنم حس میکردم 

ناخداگاه اشکام سرازیر شد 

آروم دستامو بالا آوردمو مالیا رو بغل کردم 

اشک ریختم چون بالاخره تونستم کسی رو بغل کنم 

مالیا ازم جدا شد 

لبخند بزرگی داشت 

+دیدی شد؟

لبخندی زدم و سرمو تکون دادم 

+من برم الان ایان میفهمه 

=باشه برو عزیزم 

+فعلا

مالیا رفت 

منم تو فکر فرو رفتم 

اون یه فرقی داره که منو تونست لمس کنه 

بهم گفت که پری دریاییه 

اما یه فرق دیگه داره 

یه فرق خاص یه چیزی که فهمیدنش سخته 

چرا متفاوته؟

چی متفاوتش کرده؟

Report Page