16-17

16-17


ℳσŋム:

#پارت16 

_مگه میشه یه خانواده بچه شو نخواد؟!

_شونه ایی بالا انداخت : اره چرا نشه منو نخواستن!

_نامه ایی چیزی همرات نبود؟!

_اقا شمش میگفت نه!


_خب چرا اسمتو گذاشته زیبا؟!

بازم شونه ایی به معنای نمیدونم بالا انداخت دستی تو موهام کشیدم مادر پدرش چقدر پست فطرت بودن 


 _خب اونجا دوستی چیزی داری؟!

بازم سرشو به معنی نه تکون داد : نه اونجا هیچ کسو ندارم همه شون از من بزرگ تر بودن 

_در مورد کارایی که دیشب انجام دادیم چیزی بهت نگفتن؟!

_نه!

_چطور میشه چیزی ازرابطه نمیدونی چطور ممکنه کسی چیزی بهت نگفته باشه؟!


_ خب اونا همه شون منو کوچولو میدیدن و پیش من حرفی نمیزدن فقط کارامو انجام میدادم 

_باشه پس خودم همه چی رو برات توضیح میدم.


 _چیو؟!

_هر چیزی که اونا بهت نگفتن!

سرشو پایین انداخت : خب من وقتی لیموهام در اومد ازشون پرسیدم که اینا چین؟! اوناهم گفتن که لیموعه هر چی بزرگتر شم لیموهامم گنده تر میشن!


وقتیم از اونجام خون اومد گفتن که هرماه اینجوری میشه و بعد از یه هفته خوب میشه!  

_عجب 


_پس بذار یه چیزایی رو بهت بگم یعنی همه چی رو کامل بهت بگم فکرکنم دیگه سنت رسیده که اینچیزا رو بدونی!


کنجکاو نگاهم کرد لبخندی تحویلش دادم و شروع کردم به توصیح دادن در مورد مسائل جنـسی


#پارت ۱۷


 با هر کلمه که از دهنم بیرون میومد چشمای این بچه بیشتر گرد میشد. بعد پایان حرفام اب دهنشو پرصدا قورت داد 


_ اینا که گفتی یعنی چی؟!

_واضح نیست؟!

چیزی نگفت به فکر فرو رفت بعد از چند دقیقه باز به حرف اومد

_وااای من فکر میکردم بچه از اسمون میاد نگو که اگه ابنباتو بکنی تو هلوم بچه به وجود میاد


 با یه لحن بامزه ایی تعریف میکرد که به خنده افتادم با تعجب گفت: واای خدای من چه جالب 


سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم : اره جالبه توام از این به بعد باید مثله یه خانوم رفتار کنی عشوه بیای و لوند باشی 

بازم گیج نگاهم کرد ... همینطور که بلند میشدم گفتم: بعدا بهت میگم پاشو لباساتو بذاریم تو کمد بعد من باید برم بیرون کار دارم


_باشه !

لباساشو تو کمد تو چیدیم و واسه سرگرم شدنش چندتا فیلم بزرگسال تو لبتاب ریختم گفتم تااومدن من نگاه کنه و چندتا حرکت یادبگیره

خودمم با حسام تماس گرفتم ، گفت که شمس رو پیدا کرده ! دستور دادم 


به طور مخفیانه اونو به پاتاق ببرن تا یکم به حسابش برسیم. لباسمو پوشیدم زیبا محو فیلم شده بود و با چشمای گرد شده به مانیتور نگاه میکرد 


_افرین دختر خوب تا اومدن من نگاه کن 

سرشو بلندکرد: زود میای دیگه؟!

سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم: اره

_باجه


 چیزی نگفتم و از خونه بیرون رفتم سوار ماشینم شدم و تخته گاز روندم سمت پاتوق 

خارج ازشهر بود یه خونه ی ویلایی که ساختمون کنارش واسه کارمون بود 


تو کار خلاف نبودم فقط کسایی مثله شمس رو میاوردم و یکم ادبشون میکردم!

Report Page