♧16♧

♧16♧

♡♡♡


🌈✨پارت 16✨🌈


لباشو بوسیدم و پاشدم لباسامو بپوشم که رویا گفت:

"تو برو پایین من میرم اتاقم مثلا تو حموم بودم نشنیدم مامانم در زده"

و رفت... منم رفتم پایین و بعد اشپزخونه.

زهرا رو صدا کردم که سریع اومد پیشم.

گفتم:

"زهرا خانم یکم تخمه به من میدین؟"

 اونم خعلی خوشحال شد از اینکه باهاش حرف زدم دست و پاشو گم کرد و سریع رفت و اورد.گفتم :

"بشینین خودتونم بخورین"

اومدم تخمه بردارم که گوشیم زنگ خورد.دوستم بود 

جواب دادم:

"سلام گیسو چطوری بی معرفت دلم برات یه ذره شده چرا نیومدی مدرسه؟"

گفتم:

"سلام رها حال نداشتم دیروز.الان خوبم .جانم کار داشتی؟"

گفت:

"امشب میتینگ داریم خفن تو کافی شاپ همیشگی هستی؟"

منم که خعلی باهاشون حال میکردم یعنی جمعشونو دوست داشتم گفتم :

"اره ولی دوستمم باهامه"

که گفت :

"عیب نداره تو فقد بیا."

بعد یکم صحبت قطع کردیم.

رویا با حوله اومد پایین 

تا مامانش دید با تعجب گفت :

"وا مگه تو خونه بودی پس چرا هر چی در زدم جواب ندادی ؟"

رویا سریع گفت :

"ببخشید مامان جونم حموم بودم نفهمیدم"

که مامانش گفت:

"گیسو جان نهار میخوری یا سفارش میدی؟"

سریع رویا به جا من گفت:

"مامان میخوره میزو بچین میایم"

حرصم در اومد بخاطر اینکه به جا من حرف زده که دیدم چشمکی زد.

 منم که دیدم شیطنتش گل کرده پاشدم خعلی سریع به طرفش رفتم و خعلی بی هوا دستمو از لای حوله به ک.و.ص.ش زدم.

خعلی ترسید و منم شروع کردم به خندیدن که اونم از خنده من خندید و گفت:

"خعلی بی حیایی"

گفتم:

"خودت خواستی دیگ چشمک زدی"

Report Page