16

16


گمراهی:

دیلا اومد داخل براش دست تکون دادم 

کلی وسیله تودستش بود 

با نفس نفس از پلها اومد بالا 

رفتیم تواتاق وسایلو گذاشت مانتوشالشو بیرون اورد 

از خستگی صورتش سرخ شده بود

نشست روی تخت و گفت

-...نفسم گرفت 

+...خیلی لوسیا

یکم بعد نشستیم جلو آینه و شروع کردیم به آماده شدن 

موهامو ازاد ریختم دورم و جلوموهامو زدم بالا 

دیلا موهاشو حالت داد و اونم ریخت دورش و با یه سنجاق فیکسش کرد

-...آدرس مهمونی کجاست؟ 

ریملو روی مژهاش کشید و گفت

+...یکم دوره از اینجا باید زودتر حرکت کنیم 

-...باشه پس زود باش 

ارایشمون هم تموم شد 

دیلا رفت سرویس منم نشستم روی تخت 

گوشیم روبرداشتم 

یزدان عکس خودشو برام فرستاده بود زیرش نوشته بود 

"...فرستادم دلت تنگ شه..."

منم براش یه اموجی پوکر فرستادم و نوشتم

"...توقعت از من خیلی بالا هست..."

دیلا برگشت تواتاق 

در کمدم رو باز کردو گفت

-...چی میخوای بپوشی؟ 

گوشیو کنار گذاشتم پا رو پا انداختم و گفتم

+...نمیدونم توانتخاب کن

یه پیراهن مشکیه کوتاه برام انتخاب کرد 

لباس عوض کردیم و زدیم بیرون

دوساعتی طول کشید تارسیدیم ازتوکوچه که هیچ صدایی نمیومد 

ماشینمو یه گوشه پارک کردم و گفتم

+...مطمعنی درست اومدیم؟ 

-...اره بیا بریم 

پیاده شدیم دیلا ایفون زد و بدون هیچ حرفی در باز شد

یه حیاط حدودا ۷۰متری رو رد کردیم و وارد ساختمون شدیم 

صدای موزیک داخل به حدی بالا بود که صدا به صدا نمیرسید 

رفتیم داخل یه اتاق لباس عوض کردیم و اومدیم پایین 

توحال خودمون کنار یه میز وایساده بودیم که حس کردم یکی دستشو کشید روی باسنم

Report Page