16

16

رمان آموروفیلیا به قلم ساحل @Moooj

بدنم از ترس لرزیدو خودمو جمع کردم

ادوارد نگاهشو از من گرفتو به بیرون خیره شد

کاش میمردم 

واقعا مردنو به اینجا بودن ترجیح میدادم 

از زبان ادوارد:

دیدن رون پای سفید امیلی منو یاد صحنه ای انداخت که این روزا کابوس شبانه ام شده بود

رد خون سرخ بین پاهای امیلی 

قطره خونی که از رون پاش پائین میچکید ...

مت هیچوقت بخاطر رابطه با کسی عذاب وجدان نداشتم

اما این دختر لعنتی عصبیم کرده بود 

نگاهمو ازش گرفتمو به بیرون خیره شدم

تقصیر خودش بود... 

خودش...

نه من ...

کلافه نفسمو با حرص بیرون دادم 

بهتره کمتر ببینمش اینجوری کمتر میره رو اعصابم 

***

یک هفته بعد 

مدارکو چک کردمو داخل پوشه گذاشتم 

پوشه رو به سمت مشاورم گرفتمو گفتم 

- اینم اسناد مناقصه جدید. لو بره خودت اخراجی 

کانال موج moooj@

سری تکون دادو رفت سمت در 

درو باز کرد اما قبل اینکه بیرون بره درو بست برگشت سمتمو گفت

- این دختره ... تو سالن... برای خدمتکاری زیادی خوشگل نیست 

همه اعصاب بدنم دوباره فعال شد

از هفته پیش که آوردمش تا امروز نه دیده بودمش نه حرفی ازش وسط اومده بود

انگار وجود نداصتو اینجوری اعصابم راحت بود

اما با حرف برایان مشاورم همه چی دوباره بهم ریخت 

با کلافگی گفتم

- خدمتکاره... یه بیماری شخصیتی چنین چیزی داره 

نیش برایان باز شد

اما قبل اینکه بره بیرون با عصبانیتو که نمیدونم از کجا اومده بود گفتم

- سفارش شده است... بهش نزدیک نمیشی ...

ابروهای برایان بالا پرید 

اما سری تکون دادو از اتاق بیرون رفت 

کلافه بلند شدم

میخواستم مطمئن شم برایان رفته و با امیلی کاری نداره

در اتاقمو باز کردمو با دیدن صحنه جلو روم مکث کردم

Report Page