16

16

ترنم به قلم رعنا.

دیشب پارت سوپرایز داشتین.


دوستان لطفا رمانو به دوستای دیگتون معرفی کنید تا همراه ما بخونن 💜💗


قسمت ۱۶

یهو به خودم اومدم و دیدم حرف تو سرمو بلند گفتم . ترنم نگاهم کرد و آروم گفت 

- نمیخوام جلو بابام وایسم ... میخوام خودش بیخیال شه ... یه سری مسائل هست که شما نمیدونین 

- من عروسی بابات اومده بودم . منظورم ازدواج مجددشه...

با این حرفم شوکه شد و نگاهشو ازم گرفت . آروم گفت 

- بابام بخاطرم تحت فشاره . از دو طرف ... خانواده خودمون و خانواده زنش ... به پدر زنش قول داده بود من هنرستانم تموم شد از خونه برم . اما به خانواده گفته ترنم تا وقتی ازدواج کنه پیش من میمونه ... 

پوزخندی زدم و گفتم 

- این دلیل میشه برای ازدواج اجباری؟ اونم با هر کسی ؟!

ترنم سکوت کرد . حرف هاش برام مسخره بود . از نظر من که این حرفا هیچ دلیل قانع کننده ای نبود 

بدون اینکه به من نگاه کنه گفت 

- بابام پدر سام رو خیلی قبول داره . رو حساب اون سام رو قضاوت میکنه 

پوزخند زدم و چیزی نگفتم 

آدم امروز با دو روز پیش فرق داره و نمیشه از رو گذشته اش قضاوت کرد 

اونوقت پسرو از رو پدر قضاوت میکنن

درسته سام از نظر من آدم بدی نبود . اما از نظر رابطه اش با دخترا ... یه عوضی به تمام معنی بود ... 

بارون انقدر شدید شده بود که مجبور شدم سرعتمو کم کنم

ساعت نزدیک یک شب بود که رسیدم به آدرسی که ترنم داد 

ترمز کردم و برق ماشینو روشن کردم 

لبش کبود شده بود و چشم هاش وروم داشت 

از اون صورت بی نقص چند ساعت پیش خبری نبود 

لبش تر کرد و آروم گفت 

- مرسی ... مهمون شمارو هم خراب کردم 

از جیب کتم کارتمو بیرون آوردمو به سمتش گرفتم 

- بهم زنگ بزن اگه مشکلی پیش اومد ... کلیدتم در بیار زیر بارون نمونی ...

سر تکون دادو تشکر کرد. کارتمو گذاشت تو کیفش و دنبال کلیدش گشت 

هنوز دستاش لرزش نامحسوسی داشت . کلافه سرشو بلند کردو گفت 

- فکر کنم از کیفم افتاده تو ویلا .. بابا اینا هستن ... زنگ میزنم 

سر تکون دادم و با خداحافظ خفه ای پیاده شد 

خواستم برم اما گفتم وایسم تا بره داخل .

زیر سقف کوچیک جلوی در خونشون هم از بارون در امان بود . 

چند بار زنگ زد اما درو باز نکردن . 

گوشیشو برداشت و مشغول شماره گرفتن شد 

شیشه رو دادم پائینو بلند گفتم 

- بیا تو ماشین بشین زنگ بزن 

اول مردد نگاهم کرد اما وقتی تماس اول رو جواب ندادن دوئید سمت ماشین .

کاملا خیس شده بود و حالا از سرما هم میلرزید

دوباره شماره گرفت و گفت 

- خونه جواب ندادن . فکر کنم نیستن . به موبایل بابام زنگ بزنم  

- آروم باش ... من عجله ندارم 

با مظلومیت نگاهم کرد و سر تکون داد

رو صفحهگوشیش اسم بابا بود و گوشی رو گذاشت کنار گوشش 

صدای مشترک مورد نظر در دسترش نیست رو منم شنیدم 

خیره شد به گوشی و تو شماره ها بالا پائین رفت 

رو شماره الهام جون ثابت شد 

اما دکمه تماس رو نزد 

نفس عمیق کشید و دوباره شماره خونه رو گرفت . هرچقدر بوق خورد جواب ندادن . دوباره باباش. دیگه اینبار به الهام زنگ زد . وقتی تلفن گفت مشترک مورد نظر در دسترس نیست ... 

ماشینو روشن کردم و راه افتادم 

شوکه به من نگاه کرد که گفتم 

- بی فایده است ... میخوای برسونمت خونه خاله ای عمه ای کسی ؟ یا میای خونه خودم . فکر نکنم لازم باشه بگم ... من مست نیستم مثل سام ...

ترنم :::::::::::

دلم میخواست برای بدبختی خودم بلند گریه کنم 

چرا ... چرا همه چی امشب دست به دست هم داده بود 

دستام همچنان میلرزید و حالا که خیس هم شده بودم بدتر شده بود 

دوباره تو کیفم گشتم . هیچی نبود . لعنتی ... در کیفم باز بود وقتی از پیش سام گرفتمش 

یعنی تو همین لحظه از کیفم افتاد ؟! انقدر بدشانس ؟

بابا اینا کجا بودن . یهو تو ذهنم اومد 

امشب میرفتن ویلای دماوند ... لعنتی ... تا شنبه صبح هم نمی اومدن 

سرمو کوبیدم به صندلی که امیر گفت 

- دارم میرم خونه خودم ... مشکلی که نیست ؟!

چی میگفتم ؟ برم پیش کی ؟

عموم ؟ که کوه حرف ها برام ساخته شه ؟ همین الان کم زیر ذره بین بودم ؟ 

بگم کجا بودم ؟ صورتم چی شده ! آروم سر تکون دادم و با بغض گفتم 

- مرسی ... 

داشتم با یه پسر غریبه میرفتم خونه اش . دارم چکار میکنم ؟ اما چه راه دیگه ای داشتم 

تمام مسیر تا خونه امیر تو سکوت گذشت 

با اینکه بخاری روشن بود اما هنوز میلرزیدم . اتفاقات امشب ترس بدی تو جونم انداخته بود 

امیر ریموت پارکینگو زد و وارد شدیم .

اگه انقدر دیروقت نبود میتونستم برم خونه کسی ... 

به این فکرم خندیدم 

خونه کی ؟ ! انقدر بد زندگی کرده بودم که تو این شرایط تنها بودم .

اگه بیشتر معاشرت میکردم 

اگه انقدر تو کارام غرق نمیشدم الان تنها نمیموندم . 

من حتی با پدر خودمم راحت و صمیمی نبودم ... تازه فهمیدم تو زندگی چقدر تنهام ...

امیر ماشین رو پارک کرد و پیاده شد 

منم همراهش پیاده شدم . به سمت آسانسور رفت و برام صبر نکرد 

حس بدی داشتم که مجبور بودم اینجا بیام 

فقط تا هوا روشن شه و بتونم یه کلید ساز پیدا کنم باید تحمل کنم . 

امیدوارم امیر مثل سام نشه یهو ...



سلام دوستان. اگه دوست داشتین یه رمان داغ و کل کلی بین یه ابرخوناشام و یه دمی گاد شیطون بخونین حتما رمان #دمی گاد ملودی امتحان کنین اینم لینکش 👇

https://t.me/jofthaft/50045

Report Page