159

159


۱۵۹ بلاخره ترنم به من نگاه کردو گفت - امیر ... میدونم بد حرف زدم ... پریدم وسط حرفشو گفتم - بد؟ تو اصلا بد حرف نزدی . تو حقیقتو گفتی ... نگاهش پر از نگرانی و پشیمونی بود . سرشو پائین انداختو گفت - درسته حقیقتو گفتم اما بابام عادت نداره حقیقتو از زبون من بشنوه به دستاش نگاه کردم که با اضطراب مشت کرده بود هر دو دستشو تو دستام گرفتم.سرد سرد بود . محکم و جدی گفتم - این اشتباه تو بود که زودتر اینجوری حرف نزدی . اما مطمئن باش جلو ضرر رو هر وقت بگیری به نفعته ... دوباره سر بلند کردو نگاهمون گره خورد.اینبار رد اشک رو چشم هاش بودو گفت - اینجوری آخه با تو بیشتر بد میشه... پلک زدو اشک هاش ریخت. اشک هاش آتیشم میزد. لبخند اطمینان بخشی تحویلش دادمو گفتم - من حلش میکنم... نگران نباش... لبخند بی رمقی زد. اما همینم خوب بود. اشک هاشو پاک کردمو گفتم - آدم واسه هرچیزی گریه نمیکنه که . لبخندش پر رنگ تر شدو گفت - یه چیزی رفته بود تو چشمم. چشمکی بهش زدمو ماشینو روشن کردم. امشب هم به مامان و هم به ترنم حرفی زدم که خودمم نمیدونستم چطور باید عملیش کنم . اما میدونم بلاخره انجامش میدم . هر چقدر سخت . راه افتادم و تو سکوت به سمت خونه رفتیم. ضبط رو روشن کردم که آهنگ گل بارون زده داریوش سریع پلی شد... 🎼 گل بارون زده ی من گل یاس نازنینم میشکنم پژمرده میشم نزار اشکاتو ببینم‌ .... 🎼 ترنم زیر لب گفت - مامانم عاشق آهنگ های داریوش بود ...

Report Page