159

159


فقط تونستم سر تکون بدم که سیاوش گفت 

- بریم ؟


با شک گفتم 

- اگه نیام چی میشه ؟

بدون اینکه حالت صورتش عوض بشه گفت 

- اگه نیای... اونوقت معلوم میشه چی میشه ؟

جوابش حس عجیبی بهم میداد

بخش مطیع درونم دوست داشت بگه بریم. دوست داشت همین فشار رو برای رفتن کافی ببینه. اما بخش سرکش درونم میگفت نه. چرا باهام اینجوری برخورد میکنه 

بلاخره بخش سرکش موفق شدو گفتم 

- سیاوش ... فکر میکنم... نباید بیام 

بازم صورتش تغییر نکردو گفت

- نباید بیای یا نمیخوای بیای؟

تو سوال خودم گیر افتاده بودم .

نفس عمیقی گرفتمو با بازدم سنگینی ریه هامو خالی کردمو گفتم 

- نباید بیام... 

بلاخره کنج لبش به شکل یه لبخند بی حال بهم دهن کجی کردو گفت 

- باشه... بلند شوبرسونمت خونه

از این تغییر رفتار یهوئیش جا خوردم

اون که گفت دیگه نمیتونم تحمل کنم. پس چرا اصرار نکرد؟ پس چرا مجبورم نکرد برم ؟ 

از شوک فقط سزری تکون دادمو همراهش بلند شدم 

دیگه هیچ حرفی نزدیم 

سوار شدیمو منو رسوند اما اینبار ماشینو پارک کردو با من پیاده شد 

آسانسور که رسید به همکف وارد شدمو خواستم باهاش خداحافظی کنم که اونم سوار شد 

دکمه طبقه ما و دکمه بسته شدن در آسانسورو هم زمان زدو نگه داشت 

سوالی نگاهش کردم که با بسته شدن در آسانسور برگشت سمتم و قبل اینکه فرصت حرف زدن بهم بده منو به دیوار استیل آسانسور پسبوندو. لب هامو بوسید 

بدنشو به تنم چنان فشار داد که میتونستم تک تک ماهیچه های بدنشو حس کنم 

مخصوصا میزان تحریک شدگیشو که قشنگ زیر دلم حس میشد 

هر دو دستش قاب سینه هام شدو نوکشونو بین انگشتاش فشار داد 

لبمو گاز گرفتو زبونشو هول داد داخل دهنم

مغزم نمیتونست همه اتفاقاتو پشت سر هم تحلیل کنه 

بدنمم تو شوک بود 

در آسانسور باز شدو سیاوش خودشو عقب کشید 

نفس گرفتو لباسشو مرتب کرد 

اما من همچنان به دیوار آسانسور چسبیده بودموتو شوک بودم 

سیاوش پائین تاپمو تو تنم مرتب کردو گفت 

- خودت خواستی نیای ...

با این حرف دستمو گرفتو منو از دیوار جدا کرد 

به سمت بیرون آسانسور بردو خودش دکمه آسانسور زد 

همینجور هاج و واج بودم که سیاوش گفت 

- اگه الان نرم تو این مسیر حالا حالا ها باید بمونیم.

همین لحظه در آسانسور بسته شد و من موندمو در بسته استیل آسانسور و دکمه ای که نشون میداد سیاوش هر لحظه دور تر میشه .آب دهنمو قورت دادم 

با من چکار کرده بود. تنم کوره آتیش بودو انگار بی تا ب سیاوش. 

آتیش انداخته بود تو جونم اما گذاشتو رفت 

گوشیم ویبره خوردو سریع نگاهش کردم

سیاوش پیام داده بود 

- هروقت بخوای میتونم بیام دنبالت ... حتی ساعت سه شب


سلام دوستان . امیدوارم تا شب هم فرصت کنم باز پارت بذارم. اینستاگرام من یادتون نره. ای دیم اینه aagaapeh

Report Page