159

159


#چشمان

#۱۵9

واقعا انتظار یه بوسه عمیق اینجا رو نداشتم

درسته قبلا تو تاریکی تراس بغلم کرده بود و بوسیده بود

اما

الان

الان با لامپ روشن و شهاب،که ممکنه در حال دید زدن خونه ما باشه

نتونستم با بهزاد خیلی همراهی کنم

لبخند زد

از لبم جدا شد و گفت

- قهومون سرد میشه

سر تکون دادم

اما نذاشت از رو پاش بلند شم

مردد گفتم

- چی تو سرته بهزاد؟!

خندید و گفت

- هیچی ... بخور بریم تو ...

قهوه رو برداشتم هم به بهزاد دادم،هم خودم خوردم و پرسیدم

- از رویا چه خبر ؟

- وکیلم داره کارای شکایتمو میکنه

- چه شکایتی؟

قهوه اش رو خورد و گفت

- اون سالی که رویا رفت سرویس عروسی که براش خریدم رو برد . فاکتور و دفترچه مالکیت تو گاوسندوق بود نتونست ببره!

- اونوقت چطوری فروخت ؟

هر دو بلند شدیم و بهزاد گفت

- با خودش برد خارج از ایران ! نمیدونم چطور سرویس جواهر با اون قیمت رو برد،چون اون سرویس برای نگین هاش پاسپورت جدا داشت!

آروم گفتم

- خب شایدم هنوز تو خونه اش باشه ایران باشه

بهزاد شونه تکون داد و گفت

- بعیده !

در تراس رو بست و گفت

- اما در هر صورت، اون فاکتور و رسید و دفترچه به نام منه ! پس حق شکایت دارم

رفتیم سمت پله ها

رکس هم با من اومد و بهزاد گفت

- برای طلاق هم ...

نگاهم کرد

لبخند بی جونی زد و گفت

- یه جورایی من تمام کارایی که میشد رو الان انجام دادم. حالا باید منتظر دادگاهم و رای قاضی باشم !

- برای طلاق توافقی ؟

بالای پله ها ایستادیم

بهزاد رو به روم ایستاد و گفت

- نه.فعلا حکم طلاق بخاطر ترک کردن رویا ! اما اگر این نشد بعد باید برم سراغ طلاق توافقی !

سر تکون دادم

بهزاد به اتاق من نگاه کرد

آروم گفت

- امیدوارم کار به طلاق توافقی نکشه،چون من حاضر نیستم کوتاه بیام تا رویا رضایت بده!

خیره به صورتش بودم

خطوط نامحسوس دور چشمش که وقتی لبخند میزد بیشتر میشد

بدون فکر گفتم

- تا اون روز،قراره من و خودت رو عذاب بدی ؟

ابروهای بهزاد بالا پرید

برگشت سمت من

میدونم خیلی رک بود حرفم

اما بلاخره باید تکلیفمون روشن میشد

بهزاد مردد نگاهم کرد و گفت

- چشمان ... این کارم بخاطر خودته !

ابروهام رو بالا دادم

آروم گفتم

- بخاطر من ! یا بخاطر شک خودت ؟ چرا حس میکنم تا من و تو رسما عقد نکنیم ! تو به داشتن من خیالت راحت نمیشه ! برای همین یه دیوار کشیدی و جلو تر از اون نمیای !

اخمش سریع رفت تو هم و گفت

- اصلا اینطور نیست . من فقط نمیخوام تا مشخص نشد میتونم عقدت کنم بکارتت رو از بین ببرم !

دستمو زدم به سینه و گفتم

- یعنی ممکنه اون روز نیاد ؟ یعنی تو تا ده سال دیگه هم میخوای درگیر رویا باشی ؟

اخمش کمرنگ تر شد و گفت

- نه ! اما ممکنه فردا از این در رفتم بیرون ، مردم و دیگه بر نگشتم ! اونوقت تو بمونی و یه زندگی نابود شده ! نه سهمی از زندگی من ! نه آینده ای !

پوزخند زدم

با تاسف براش سر تکون دادم و گفتم

- نمیتونم قبول کنم این دلیلت رو ! اما نمیخوام اذیتت کنم ! پس تا روزی که عقد کنیم ! من دیگه به یه قدمیت هم نزدیک نمیشم

با این حرف رفتم عقب

دستم رو بالا بردم و گفتم

- دیگه لمستم نمیکنم ! این انتخاب توئه . من قبول ندارم . اما بهش احترام میذارم

رفتم سمت اتاق

در مقابل چشم های عصبانی بهزاد در رو بستم و گفتم

- شب بخیر ...


سعی کردم #دامنمو بدم بین پام و شورتمو بپوشونم ... اما کیارش اخمش بیشتر تو هم رفت و گفت 

- بزار ببینم تا کجا ملتهب شده 

با این حرف دامنمو داد کنار و لبه شورتم رو گرفت .آروم کنار داد.لب گزیدم. چشم هامو بستم که کیارش گفت 

- تارا ... همیشه انقدر خیسی؟ 

https://t.me/+P-9wPdvtowX0Qm4P

ماجرای واقعی واقعی #به_طعم_تمشک . با صحنه های باز 🔞

#کیارش_بعد_سالها_که_زنی_تحریکش نمیکنه میاد ایران و #دخترعموش رو‌میبینه یه دختر #سربزیر و #خجالتی که #بدنشو بد روشن کرده

Report Page