156

156

hdyh

لحظه لحظه ی باهم بودنمونو به خاطر سپردم 

شاید این آخرین باری باشه که کنارشم

عطر تنش 

حرکات دستش 

بوسه هاش 

خشونتش 

تا حالا تا این حد پیش نرفته بودیم 

من الهه بودم 

پاک بودم 

نمیتونستم اجازه بدم تا این حد پیش بریم 

ولی اینبار چیزی جلو دارم نیست

نیک میدونست نمیشه بخاطر همین از مرزش عبور نمیکرد

دستشو گرفتمو روی جاهای ممنوعه گذاشتم 

شوکه از لب هام جدا شد 

به صورتم نگاه کرد

_مطمئنی؟ 

دوست نداشتم از کلمات برای بیان احساساتم استفاده کنم 

تنها کاری کردم لب هامو روی لب هاش گذاشتم 

دست نیک فعال تر شده بود 

تو این مدتی که سوکوبوس بودم 

بارها رابطه داشتم 

من دیگه پاک نیستم 

پس میتونیم هر چقدر که میخوایم پیش بریم

نیک لباس زیرمو کنار داد 

آروم دستشو به داخل فشار داد 

صدای آهم توی اتاق پیچید 

اما یهو نیک دست از کارش کشید 

دستشو بیرون آورد 

چراغ پا تختی رو روشن کرد

_سیندی تو دختری،مطمئنی اینو میخوای؟

شوکه روی تخت نشستم 

چطور ممکنه؟

به نیک نگاه کردم 

اونم میدونست چی توی فکرم میگذره 

اون ازم اجازه خواست 

درسته الان این نشونه ی اینه که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده و من پاکم ولی...

من الان نیک رو میخوام 

آروم به سمتش رفتم 

دستامو قاب صورتش کردم 

یه بوسه ی طولانی رو رقم زدم

*مالیا* 

چشمامو باز کردم 

چهره ی ایان اولین چیزی بود که دیدم 

بوسه ی ریزی روی چونش کاشتم 

سعی کردم از بغلش برم بیرون که دستاش سفت تر شد 

بدون اینکه چشماشو باز کنه گفت

-کجا میری؟ 

+هیچ جا

-مثل همون هیچ جایی که بعد از ظهر رفته بودی؟

با این حرف چشماشو وا کرد 

میدونست دروغ گفتم

-نمیخوای بهم بگی کجا بودی؟ 

موهای روی صورتمو پشت گوشم فرستاد 

دستشو کنار صورتم گذاشت با شستش گونمو نوازش کرد همزمان گفت

-نمیخوای بگی چرا گریه کردی؟ 

نفس عمیقی کشیدم باید میدونست

+پیش ایوا بودم

Report Page