155

155


باید عاقلانه تصمیم میگرفتم 

هرچند برام سخت بود 

خیلی سخت 

هم بهترین دوستمو...

و این برای آدم تنهایی مثل من خود مرگه ...

آب دهنمو قورت دادم و گفتم

سریع گفت

-...نمیفهمه حتی حدسم نمیتونه بزنه 

+...دیلا...

-....تینا...بذار ادامه بدیم هرچی شد شد 

نمیدونستم چی بگم 

گلوم خشک شده بود 

توسرم پراز حرف بود اما نمیتونستم هیچی بگم

دستامو مشت کردم و زیر لب گفتم باشه....

تکیه دادم به مبل وچشمام رو بستم 

به خودم نمیتونستم دروغ بگم 

خداخدا میکردم که دیلا قبول نکنه 

اصلا آمادگی جدایی نداشتم 

حس میکردم اگه بره میمیرم 

از تنهایی دق میکنم 

میدونم اشتباهه...

ولی نمیتونم...حداقل الان نمیتونم پا پس بکشم...

دیلا سرشو روی پام گذاشت و دراز کشید 

دستمو بین موهاش کشیدم 

موهای طلایی و نرمش 

انقدر تواین حالت موندیم تا مامان اومد 

رفتیم تواتاقم 

دیلا گفت هنوز برنامه ای برای تعطیلات نداره 

نشست روی تخت و گفت

+...آره میادش 

+...اوهوم

+...نمیدونم نپرسیدم تاحالا 

-...چجالب 

گوشیش زنگ خورد سریع لباس پوشیدو گفت رامین داره میاد 

از پشت پنجره بیرونو نگاه کرد کع وقتی رامین رسید بره بیرون 

کنارش وایسادم و گفتم

+...دیلا...در مورد باکرگیت چیزی به رامین گفتی؟

نصف بیشتر رمان تو کانال خصوصی گذاشته شده! پارتای اونجا ۳ ماه از اینجا جلو تره! دوست داری بقیه رمان جلو تر بخونی؟ عضویت تو کانال خصوصی رمان #گمراهی فقط ۲۰تومنه. رمان خیلی از اینجا جلو تره ! روزی ۲ پارته! در پایان هم فایل بی سانسور به اعضا اون کانال میدیم. برای عضو شدن به این ایدی پیام بدین 👇👇👇👇

https://t.me/SJo_sara

Report Page