155
+....امیرر خودتی خیلی وقت بود ندیده بودمت
امیر برگشت و برعکس دختره فقط به سلام کوتاهی اکتفا کرد
+....کمپیدایی نمیبینیمت قبلا فعال تر بودی فردا شب مهران مهمونی داره حتما بیا
واقعا داشتم به حصور خودم شک میکردم یعنی منو کنار امیر نمیدید ؟!
امیر لبخندی زدو گفت
_....اون برا دوران جاهلیت بود الان دیگا من قاطی خروسا شدم
دستشو پشت کمرم گذاشت و گفت
_.....نامزدم مهسا
دختره بادهن باز به منو امیر نگاه کردو گفت
+....پس بالاخره توام دم به تله دادی
_....من اسمشو تله نمیذارم
+....ما هممون فکر میکردیم توبادخترعموت
_...هیچوقت چیزی بین منو پریا نبود
برعکس اولش که باهیجان جلواومد حالا بالبخند سردی باهردومون دست دادو خیلی زود رفت
+....کی بود این؟ خوشم نیومد ازش حس میکردم نقش هویج دارم در کنارم
_....ولش کن مهم نیست
+....نگو که اینم دوست دخترت بوده
_....هوا سرد شدها بریم زود برسونمت خوابگاه
+....امیر
_...مهسا میدونم قبول دارم سخته ولی اینا جزوی از گذشته من هستن که هیچ رقمه قابل پاک شدن نیستن ولی من هیچکاری باهاشون ندارم
+....امیدوارم اونام کاری باتو نداشته باشت