151

151


سرتکون دادو گفت

-...به متین پیام دادم گفتم خبری از باج دادن نیست یا خودش با پای خودش میاد یا این بار با مدرک میریم دادگاه وثابت میکنیم که مرد نیست 

با دهن باز نگاش کردم انگار دیگه صبرش سراومده بود 

+...خب چی گفت؟! .

-...جواب نداده هنوز 

دوباره دلم پیچید 

اوفی گفتم خودمو بغل کردم و گفتم

+...بخدا این منو طلاق بده هرکاری بخوای میکنم 

شیطون و با نیمچه لبخند گوشه لبش گفت

-...هرکاری ؟؟؟ 

توچشماش مستقیم نگاه کردم و گفتم

+...آره هرکاری 

-...پس خودتو آماده ی هرکاری کن 

بااینکه من استرس داشتم ولی حرفای محمد ارومم کردو با کلی خنده و حس خوب خوابیدیم 

وقت زیادی نمونده بود به تموم شدن عده 

دیگه زور آخرمون رو داشتیم میزدیم 

خیلی برام جالب بود که هیچ خبری از بابا نیست 

یعنی واقعا قید منو زده؟ اصلا براش مهم نیست توچه وضعی هستم؟ 

هوا داشت تاریک میشد که محمد اومد 

با یه شاخ گل و یه جعبه شیرینی توی دستش...

باابروی بالا رفته نگاش کردم و گفتم

+...چخبر شده؟ 

-...خودت چی حدس میزنی عزیزم ؟

هنگ و شوکه بودم 

ذهنم سمت هیچی نمیرفت 

+...نمیدونم بگو دیگه 

کف دستم یخ کرده بود 

گل رو گرفت جلوم و گفت

-...فردا میریم طلاقتو ثبت میکنیم 

یه موج گرم وارد بدنم شد 

نمیدونستم چیکار کنم 

باورم نمیشد ! .

خدایا یعنی این بار دیگه واقعا خلاص میشم 


اشکام بی اختیار روی صورتم میریختن 

چند بار پلک زدم تا دیدم واضح شه 

محمد منوکشید توبغلش 

اشکام لباسشو خیس کرده بود 

صورتمو گرفت جلوی صورتش و گفت

-...دیگه هیچوقت نمیخوام چشماتو اشکی ببینم باش؟ حتی اگه بخاطر خوشحالی باشه 

مکث کرد توهمون حالت صورتمو کشید جلو و لبامون چفت هم شد

Report Page