15

15


سلام عزیزای دلم امیدوارم حالتون خوب باشه 💗متاسفانه من چندروزی هست یسری علاعم کرونا دارم اما بصورت خفیف و سطحی هست ولی برای اطمینان بیشتر فردا تست میدم برامون دعا کنیدکه بتونیم بااین ویروس مبارزه کنیم💗دوستون دارم مواظب خودتون باشید 

...................................................................

با حامد سینه به سینه شدم مچ دستمو کشیددنبال خودش و گفت

_....اینجا چیکارمیکنی؟

+...الناز ازم خواست بیام نمیدونستم توام هستی 

کلافه دستشو روی صورتش کشیدو گفت

_....الان تو میدونی اون پسری که سرمیزهست کیه

+....آره کسیه که الناز دوسش داره 

باپوزخندادامه داد 

_...خوبه حداقل به حرف اون گوش کردی 

بعدم بی توجه به من رفت سرمیز نشست 

باحرص پشت سرش رفتم و مشغول خوردن شام شدیم 

تااخرشب دیگه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد 

من الناز و حامد باهم سوار ماشین شدیم و از آرمان خداحافظی کردیم 

الناز شیشه رو پایین داد باد سرد به صورتم خورد و چشمام ناخوداگاه بسته شد 

الناز اروم گفت

_....باورم نمیشه بالاخره داره همه چی سروسامون میگیره فردا منوحامد میریم محضر 

انگار یه شوک به قلبم وارد شد 

بازی بود...

یه ازدواج الکی ...

ولی مثل افتادن از ارتفاع تهه دلم خالی شد 

ازتوی اینه ماشین نگاهم با حامد گره خورد 

چشمامو ازش دزدیدم و تارسیدن به خونه سعی کردم دوباره بهش نگاه نکنم 

به محض رسیدن ازشون تشکر کردم و رفتم تواتاقم 

پنجره رو باز کردم تایکم هوای اتاق عوض شه 

النازو حامد توی حیاط نشسته بودن هر کدوم به یه جایی خیره بودن و توافکارشون غرق...

چقدردلم میخاست حامد الان پیش من باشه ...

همین لحظه سرشو بلند کردو دوباره نگاهمون به هم گره خورد

Report Page