15

15


#رئیس_پردردسر 

۱۵

فکر کردم الان میگه برو و برگرد سر ادامه کار ها!

اما کامل بل؟ا صندلیش برگشت سمت من.

نگاهش روتنم جرخیدو گفت 

- بشین لبه میز ... مارگارت..

با این حرف دکمه دوربین اتاقشو زد تا سیستم ضبط خاموش بشه.

دکمه قفل در اتاق هم زد و صداش تو سرم اکو شد

آب دهنمو آروم غورت دادم

بهتر بود ساکت باشم

قبل از اینکه دهنم باز چیزی بگه که کل برنامه ها خراب شه 

نفس عمیق کشیدم و آروم لبه میز نشستم

من ریزه میزه نبودم

باسنم انقدر بزرگ بود که از دوتا دست متئو بیرون بزنه 

و حالا که اینجوری نشسته بودم

بزرگتر هم به نظر میرسید

متئو دستشو رو ساق پام کشیو آروم آورد بالا با صندلیش کمی اومد سمت منو پاهامو از هم باز کرد و گفت

- کفشتو در بیار... پاهاتو بزار رو دسته صندلی من و کامل رو میز دراز بکش 

هنگ نگاهش کردم

واقعا ...

واقعا اینو از من میخواست؟

متئو اخم کردو گفت

- عجله کن مارگارت خیلی کار داریم...

با این جمله اش خورد تو ذوقم

من دوست ندارم یه رابطه عجله ای و دم دستی باشم

اخمم رفت تو هم

خواستم از میز بیام پائین اما متئو دستش رو شکمم نشستو نذاشت تکون بخورم

با همون اخم گفت

- خیلی کار داریم ... منو تو ... با هم ..‌. منظورم این بود دختر ...

با این حرفا عصبانیتمو خوابوند 

اما بیشتر از حرفش ...

دستش که از ساق پام رشید به رون پام د داشت هر لحظه نزدیکتر میشد منو مجاب کرد رو میز بمونم و شاروم آروم دراز بکشم...


👇👇👇👇🔞🔞🔞🔞

رمان #راز_زمرد کار جدید رعنا

https://t.me/falomah/69624

Report Page