15

15

#عشق سخت

15

#عشق سخت 

انگار نشنیدم چی گفت . یعنی شنیدم تو سرم نمیرفت. تنم یخ شد 

خواب بود دیگه ؟

یه خواب احمقانه .

حس میکردم تو یه منجلاب افتادم .

مهرداد خودشو بیرون کشید

دختره رو چرخوند 

بین پاش دست کشیدو گفت

- خوب نگاه کن دیبا ... من انقدر واردم که یه بار تجربه کنی به پام بیفتی برا تکرارش

با این حرف دستشو روی نقطه حساس بین پای دختره مالیدو خودشم همزمان وارد کرد 

نفسم رفت

تصور اینحرکت برای خودم منو آتیش زدو بین پام از درد نبض .

چشم هامو بستم 

صداش اومد که گفت 

- تو تیپ شخصیتت اینه ... آسیب دیدی... حالا نیاز به یه مستر وارد داری... کل تهرانم بگردی... باز باید بیای سراغ من... من میفهمم تو چی میخوای دیبا... تا فرصت داری برگرد به من .

با این حرف مهرداد خودشو بیرون کشید . مایع سفید و لزجی رو تن دختر پاشیدو مهرداد فیلمو قطع کرد 

اما من ... همچنان تو اون تصویر مونده بودم . 

حرفش تو سرم تکرار شد 

مستر وارد ... من میدونم چی میخوای... برگرد به من ....

حالم واقعا بد بود 

اون شب تا صبح بیدار بودم

صبح در اتاقو قفل کردم و به مامان گفتم پریود شدم.

دانشگاه نرفتمو از زور خستگی خوابیدم

دم عصر بیدار شدم

تمام مدت اون صحنه ها از سرم میگذشتو حرف مهرداد تکرار میشد . یعنی واقعا من نیاز به یه مستر دارم؟ یعنی برای همین انقدر حالم بده ؟ 

واقعا مهرداد میدونه دردم چیه ؟

بعدش آروم میشد؟

اما تهش چی؟

من که نمیتونم وارد یه رابطه بدون ته بشم

من باید دنبال یه مستر مناسب باشم تا باهاش ازدواج کنم نه اینکه اینجوری رابطه رو شروع کنم و بی سر و ته بعد بشم دختر هر جائی .


گوشیمو چک کردم دیدم مهرداد پیام داده 

- دلیل نداره هیچ کسی بفهمه بین ما چه خبره. ما میتونیم با هم آروم شیم مثل یه راز 

لعنتی .

اون واقعا روانشناس بود 

چون میدونست الان من به چه افکاری رسیدم 

براش نوشتم 

- نمیتونم به حرفات اعتماد کنم . 

- باشه ... برو هر کاری دوست داری بکن. اما من میدونم تهش برمیگردی به من 

پوزخندی بهش زدمو جواب نداده خارج شدم

باید بلاکش میکردم

اما اون حس هیجان احمقانه درونم نمیذاشت

تو اینترنت سرچ کردم

یه کلینیک روانشناسی نزدیک پیدا کردم 

زنگ زدم برای فردا عصر نوبت گرفت

اینبار نگفتم مشکلم چیه . دیگه نمیخواستم اشتباه قبلو تکرار کنمو گیر یه آدم روانی مثل مهرداد بیفتم 

صبح دانشگاهمو رفتمو بعدش رفتم اونجا برای مشاوره. 

کل پول توجیبی ماهمو برای این جلسات داده بودمو این شانس آخرم بود .

وارد شدمو با دیدن خانم مشاور نفس راحت کشیدم

حداقل اینبار به یه زن قرار بود مشکلمو بگم. فقط امیدوارم اون تمایل به همجنس نداشته باشه !


رمان قبلی منو بصورت کامل اینجا تهیه کنین

https://t.me/mynovelsell/812

Report Page