15

15

آموروفیلیا به قلم ساحل

نمیدونم چقدر گذشت 

زمان از دستم در رفت 

فقط وقتی نگاه کردم سه صفحه قرار داد جلو روم بود که خودم نوشته بودم

از چیز هایی که از امیلی میخواستم و چیز هایی که نباید انجام میداد

یهو به نظرم کارم احمقانه اومد 

این قرار داد چه ارزشی داشت ؟ وقتی امیلی مجبور به رعایتش نبود؟!

قرار داد به رغیب هام براز یه سرنایه گذاریه

با امیلی باید برای چی باشه؟

لعنتی ملانژ احمق 

چطور وقتمو تروم کرد

قرار دادو پاره کردمو پرت کردم رو زمین 

خیرا شدم به مرمت های رو به روم که یهو جزقه ای زد به ذهنم

اینم یه قرار داد کاریه

کار قبلیش مرمت گچبری بود! 

کار جدیدش لذت دادن به من تو رختخوابم.

خیلیم دلش بخواد با حقوق چند برابر و سختی کار کمتر 

به این فکرم بلند خندیدم 

قرار داد دست نویسمو از رو زمین برداشتم

چسبش زدمو به سمت اتاق امیلی رفتم

نمیشد این قرا دادو به کسی داد تایپ کنن یا تنظیم کنن

اما با مهر و امضای من کاملا ارزشمند میشد 

با این فکر به اتاق امیلی رسیدم 

بازم بدون در زدن وارد شدم

با دیدنش گ

که با موهای نیمه خیس کنج تخت نشسته بودو زانوهاش تو بغلش بود ابروهام بالا رفت 

امیلی شوکه نگاهم کردو آردم بلند شد که گفتم

- تو اخراجی امیلی ما دیگه به تو برای تمیز کردن مرمت ها نیاز نداریم


دهنش مثل ماهی باز و بسته شد 

فکر کردم الان از حال میره

اما رو تخت نشستو لب زد

- چرا؟

شونه ای تکون دادمو گفتم

- چرا نداره ... مرمت ها خبلی هم اولویت ما نیست امی... دیگه لازم نیست تمیزشون کنی

با من و من گفت

- اما... من..‌ نیاز دارم... به کار

سریع گفتم

- کار دیگه هست ... مثلا میتونی تو کافه کار کنی یا صندوقدار بشی یا منشی همین عمارت بشی . راستی تو این عمارت بخش آشپزخونه هم میتونم استخدامت کنم!

میدونستم همه این کارا که میگم چون با بقیه افراد باید در ارتباط باشه برای امیلی ممکن نیست

با ترس نگاهم کردو گفت

- نمیتونم... من ... نمیتونم

ابرویی بالا انداختمو گفتم

- اون دیگه مشکل خودته ... من بهت کار جایگزین پیشنهاد دادم. اتاق خالی کن اگه این کار هارو نمیخوای...

اینو گفتمو برگشتم سمت در

از خودم بدم اومد بخاطر اذیت کردن امیلی

اما مجبور بورم مجابش کنم

از در خواستم برم بیرون که امیلی گفت

- صبر کنین...

سوالی نگاهش کردم که گفت

- میشه ... آشپزخونه ... برم ؟

لعنتی...

اوضاع طبق انتظارم پیش نرفته بود 

بی حوصله گفتم

- از پسش بر میای؟

با ترس گفت 

- کار دیگه ندارین ؟! که مثل مرمت ...

قبل اینکه این فرصت از دست بره پریدم وسط حرفشو گفتم 

- وایسا ببینم ... تو دوست داری با کسی در ارتباط نباشه کارت؟

با ذوق سر تکون داد

خودمو متفکر نشون دادمو گفتم

- خب ... با این شرایط ... یه پیشنهاد دارم برات امیلی اما فقط یه بار فرصت داری بهش جواب بدی ... پس قبل جواب دادن خوب بهش فکر کن

با ترس سر تکون داد

نمبخواستم بترسونمش

برای همین نگفتم برده جنسی من بشو 

آروم تو چشم هاش خیره شدم و گفتم 

- میتونی با یه حقوق خوب 

...همخواب من بشی امیلی ...


اگر برای خوندن ادامه عجله دارید میتونید فایل کامل از اینجا تهیه کنید 👇

https://t.me/mynovelsell

Report Page