#15

#15


#پارت_15

#رمان_برده_هندی🔞


با عصبانیت توی اتاق قدم میزدم که در اتاق با شتاب باز شد و دوست قدیمیم سپهر با ترس وارد اتاق شد...


-حسام باز چه غلطی کردی 


+فعلا برو ببینش بعداً حرف میزنیم...


با علامت دست به خاتون فهموند از اتاق بره بیرون...


-حسام با این طفل معصوم چکار کردی خونریزی شدید داره خوبه خودت دکتری پسره احمق...


 حداقل قبل رابطه باید اماده اش میکردی نکه زدی ناکارش کردی و پاره اش کردی باید سه تا بخیه بزنم وگرنه از خونریزی تلف میشه...


با گفت اسم بخیه رگ غیرتم حرکت کرد و با تشر رو به سپهر گفتم:


-خودم بخیه میزنم تو پاشو برو دارو هاشو بگیر بیا...


+حسام مطئنی...اخهوتو بعد اون اتفاق نمیتونی حتی خون ببینی چه برسه به بخیه...


دستم رو مشت کردم و با تشر گفتم:

+خودم میزنم تو برو


نمیدونم چرا سر این دختره غیرتی شده بودم یجورایی عین ناموسم بهش حس داشتم...


با پریشونی ست جراحیم و از اتاق کار برداشتم و به سمت این برده هندی رفتم.


زیرش چنتا ملافه تمیز انداختم و شروع کردم به تمیز کردنش و شستشو دادنش سوزن و نخ بخیه رو برداشتم و با دستهای لرزونم شروع کردم به بخیه زدن واژنش که تا نزدیکیه مقعدش پاره شده بود...


بعد تموم شدن کارم عرق پیشونیم و باوپشت دست پاک کردم و روی مبل داخل اتاق ولو شدم و نفس حبس شدم و رها کردم...

Report Page