148

148


نفهمیدم چطور به ویهان رسیدمو سپهر رو بغل کردم

ویهان تبدیل شدو نگران گفت

- یه خوناشام بهش حمله کرده بود

گردن خونی و لباس خونی تر سپهر قلبمو یخ کرد

نگران گفتم

- بدنش سرده ... فکر کنم خیلی خون ازش رفته... باید یه دکتر اونو ببینه

سروش و سهیل هم تبدیل شدن و خاتون بغلشون کرد

نگران گفت

- کجا رفتین بدون اجازه

هر دو صورتشون خیس از اشک بودو هیچی نگفتن

ویهان مارو به سمت خونه هدایت کردو گفت

- برین تو و به هیچ وجه بیرون نیاین ... به هیچ وجه ... حتی تو خاتون... من دکترو میارم...

با این حرف مارو فرستاد داخل خونه و در محکم بستو رفت

سپهر رو کاناپه گذاشتمو گردنشو چک کردم

خاتون پسر هارو رو زمین گذاتشو گفت

- آب و پارچه میارم زخمشو تمیز کنی... سهیل برو برا داداشت لباس تمیز بیار

سهیل همچنان ایستاده بود

بدن کوچولوش از ترس لرز ریزی داشت

نشستم رو زمینو بهشون اشاره کردم بیان پیشم

هر دو سریع اومدنو بغلشون کردم

انگار منتظر بودم چون صدای گریه هر دو بلندش شدو سروش به هق هق افتاد

خاتون که این صحنه رو دید آب و پارچه رو پیش من گذاشتو دوئید سمت پله ها

بازو پسر هارو نوازش کردم

موهاشون رو بوسیدمو گفتم

- آروم باشین بچه ها سپهر خوب میشه ...

سروش با هق هق گفت

- اگه بمیره چی

با این حرفش هر دو دوباره شدید گریه کردن

به صورت سپهر نگاه کردم

لب هاش بی رنگ بی رنگ بود

پسر هارو نشوندم رو زمینو گفتم

- سپهر قوئه .... اون پسر آلفاست... خوب میشه

اما انگار این حرف هارو برای خودم میزدم تا به خودم دلگرمی بدم

پارچه خیسو رو گرد خونی سپهر کشیدم اما تنم خشک شد

گردن سپهر فقط جای گاز خوناشام نداشت

یه بخشی از پوست و گوشت گردنش نبود

هیچ خوناشامی اینجوری گاز نمیگیره... مگه اینکه ...

خدای من ...

مگه اینکه بخواد اونو بکشه ...

اما چرا باید بخواد یه بچه رو بکشه

زخمشو تمیز کردم که خاتون رسید

با یه قیچی لباس خونی سچهرو پاره کرد و تنشم تمیز کردم

خم شدم پیشونی سپهر رو بوسیدم و آروم گفتم

- قوی باش کوچولو...

سرمو عقب بردم و خواستم پیراهنی که خاتون آرود تنش کنم

اما دستام خشک شد

دوباره خم شدمو نفس عمیق کشیدم

انگار آب یخ رو کل بدنم ریخته شد

من هیچ بوئی برای سپهر حس نمیکردم ...

سرمو گذاشتم رو قلبش...

قلبش میزد

اما ...

اما هیچ بوئی نداشت ...

درست مثل من ...


Report Page