148

148


148

هیلر انتظار این حمله رو نداشت

برای همین قبل از اینکه عکس العمل نشون بده بروس گردنشو گرفت

چنان فشاری به گردن هیلر داد که تو یه لحظه رنگش سرخ شد 

چنگ زد با دسا بروس و برای هوا تقلا کرد

اروس گفت

- بکشش شاید اینجوری طلسمتون از بین بره 

اما زئوس عصاشو به زمین کوبیدو هیلر از چنگ بوروس جدا شد 

نفس گرفتو رو زمین افتا 

زئوس با عصبانیت گفت 

- جلو من حق ندارین همو بکشین .کاری نکنین از دم همتون رو به زندان تیتان تبعید کنم‌

بروس داد زد

- جفت خونی منو برگردون به حای تهدید 

زئوس با خشم نگاهش بین ما چرخیدو گفت

- گویا خودم باید این قضیه رو تموم کنم

رو به اروس گفت

- دیگه نمیخوام یه رسوایی دیگه ازت ببینم. رسوایی بعدیت مساوی با خلع شدنت از خدایی

با این حرف دساشو به سمت اروس تکوندو اروس غیب شد

به هیلر نگاه کردو گفت 

- دیگه نمیخوام یه جادو دیگه ازت ببینم. جادو و طلسم بعدیت مساویه با از دست دادن قدرتت

دستشو دوباره سمت هیلر تکوندو هیلر غیب شد

به من و بروس نگاه کردو گفت 

- دیگا نمیخوام دعوایی بین شما ببینم. دعوای بعدیتون مساویه با نابودی هر دوتاتون . اینم کیت ... با هم کنار بیاین 

اینو گفتو اینبار خودش غیب شد

اما کیت بود که در جای اون ظاهر شد

با شوک به من و بروس نگاه کردو لب زد 

- چطوری ؟ 

آنی آروم گفت 

- یعنی چی دوتایی کنار بیاین؟ یعنی قراره کیت هم زمان با هردوتون باشه؟


بچه ها رمان واقعی نگاه داره تموم میشه . ده قسمتش مونده حدودا. همه پارتاش هم تو کانالش هست. ماجرای دختری که عاشق پسر عمو سن دارشه و هرچی اون میگه تو حای خواهرمی حرف گوش نمیده و در نهایت دست پسر عموشو رو میکنه که بهش حس داره 🤦‍♀️🚫 از دستش ندیت. اینجا رایگان پارت روزانه رو با هشتک #نگاه پیدا کنین و بخونین. لینک پست قسمت اوله 👇👇👇

https://t.me/cafe_zendeh/9659

Report Page