147

147

.لینک قسمت اول نبض دیوانگی👇

https://t.me/UltraMind777/30877

..با شنیدن اسمش تپش قلبم رفت بالا 

این چند روز انقدر مشغول پیدا کردن کار بودم که حسابی ازش غافل شدع بودم 

دایی یکم نشست و بعد رفت بالا 

بقیه ظرف ها رو شستم برگشتم اتاق 

هیچوقت توزندگیم انقدر سر دوراهی نبودم 

صبح وقتی بیدار شدم دایی یه پیام فرستادع بود نوشته بود 

با حامد حرف زده و احتمالا میتونم برم توشرکتشون مشغول شم 

روی تخت نشستم عرق سرد روی بدنم نشسته بود 

باید چیکار میکردم؟!

کار پیش حامدرو قبول میکردم

یا حرف بابارو گوش کنم 

حالم داشت ازاین دوراهی ها بهم میخورد 

تاشب تواتاق راه رفتم و فکر کردم 

واقعا حس میکردم فیوز مغزم دیگه سوخته و جوابگو نیست 

داغ کرده بودم 

پنجره رو باز کردم و یه نفس عمیق کشیدم 

یاد اولین شبایی که حامد اومده بود اینجا افتادم 

یه موج گرم تو بدنم پیچید چقدر الان دلم میخواست باهاش حرف بزنم 

به ساعت نگاه کردم نزدیک به دو شب بود 

گوشیمو برداشتم 

یه بار زنگ میزنم 

یا جواب میده یا نمیدع شانسمو امتحان میکنم!

بااولین بوق صدای گرمش توگوشی پیچید 

توقع نداشتم اتقدر زود جواب بدع 

با الو گفتن حامد به خودم اومدم 

+...سلام

-...خوبی بهار؟ 

+...خوبم

-...اتفاقی افتادع؟

+...نه همینطوری بهت زنگ زدم 

توگلو خندید و گفت

-...دلت تنگ شدع بود بچه 

چیزی نگفتم و خودش ادامع داد 

-...منم دلم تنگ شدع حتی به دیدنت از دو متری هم راضیم الان نزدیک خونتونم کاش میشد ببینمت برای چنددقیقه 

+...نمیشه بابا خونست 

-...ولی خابه 

+...میترسم 

-...منوتو ازاین کارا قبلا هم کردیم 

+...اره امااین یکی فرق داره

-... سرکوچتونم میای ؟ 

زیر لب صداش کردم 

-...زود بیا پایین 

گوشیو قطع کرد.توآینع به خودم نگاه کردم 

یه مانتو شال برداشتم و اروم از اتاق زدم بیرون 

من یه دیوونم...

Report Page