144

144


#نگاریسم 

#۱۴۳

فقط لب زدم سعید

اما قبل تموم شدن حرفم لب سعید رو لبم بود 

بوی عطرش تو ریه هام بود

دوست داشتم.بوی عطرشو

لب عای داغشو 

بازوهاش دور بدنمو 

لبمو آروم گلز گرفت

اما یهو همه حس های خوب با تجربه درد لبم از ذهنم مرید 

سریع خودمو عقب کشیدم

سر در گم و بهم ریخته نگاهمو از سعید گرفتم

سعید خندیدو گفت

- شگون خونه جدیده

سعی کردم صدام معمولی باشه و گفتم

- پر رو

اما حالم بد بود

خیلی بد بود

دلم میپیچید 

صدای صاحبخونه از بالا اومد که گفت

- تشریف نمیارید؟ موندگار شدید 

نا خداگاه خندیدم

عجب زن عجیبی بود

دسعد دستمو گرفت و گفت

- نهش یه ساله. باید تحملش کنم. بعد میرم یه خونه توب که با هم اونجا بتونیم زندگی کنیم

جشمکی بهم زد

با وجود حال بد درونم سعی کردم لبخند بزنم

خدایا

یعنی من میتونم روزی ازدواج کنم؟

با سعید رابطه داشته باشم؟

از این فکر و تصور بدن لخت خودم و سعید یهو دلم پیچید 

نفهمیدم باید چکار کنم

فقط دوئیدم سمت رو شوئی تو حیاط

Report Page