144

144


144

قلبم انگار تو سینه مچاله میشد 

به سمتش رفتمو گفتم 

- آنی ... اگه اینکار در توان من بود روز اول ازش دست میکشیدم 

به من نگاه کرد 

کلافه گفت 

- چرا پس به جای دنبال راهی بودن برای خلاص شدن ازش میخوای اونو مال خودت کنی 

حق با آنی بود 

من نمیخواستم کیتو از دست بدم

میخواستم مال خودم کنمش 

آروم گفتم 

- آنی اون جفت حقیقی منه 

- رین ... تو برای اینکه کیتو بدست بیاری باید با هیلر و بوروس بجنگی ... اما برای اینکه جفت حقیقیتو رها کنی فقط باید با خودت بجنگی 

اومد سمتم 

دست سردش رو گونه ام نشستو گفت 

- رین... تو حاضری بمیری اما از کیت نگذری ...

با تاسف نفسشو بیرون دادو گفت 

- من تو زندگیت هیچ جائی ندارم... بهتره راهمون جدا شه 

با این حرف دوباره پرید 

لعنتی 

داد زدم

- آنی تو خواهر منی 

اما مکث نکرد 

دوباره پشت سرش دوئیدم

نه نمیذارم بره 

آنی بخشی از زندگی منه

داستان از زبان بوروس:

از درون داشتم نابودی رو حس میکردم

یه حس تهی بودن که برمگشت به قدرتم 

از درون داشتم تخریب میشدم

همش هم بخاطر دوری از کیت بود 

کیت ... دختر ...

تو کجائی ...

بلاخره به صخره های المپ رسیدم 

زئوس و سایر خداها سالها بود از اینجا رفته بودن

اما هنوز پل ارتباطی بین ما و اونا اینجا بود

به سمت معبد ویرانه زئوس رفتم که بالا ترین قسمت صخره ها قرار داشت 

وارد شدم

Report Page