143

143


خواستم سرمو ازش دور کنم 

اما کنار گوشمو بوسیدو گفت

- دیگه نمیذارم بهت دست بزنه ...

باید به امیر میگفتم درسته پدرم نا حقی کرد.

اما اون همیشه پدرمه.

پدرم میمونه

و من سعی میکنم احترامشو حفظ کنم.

اما در جواب امیر سکوت کردم

دلم بیشتر از اینها سنگین بود که بخوام حرفی بزنم 

دوست داشتم انقدر گریه کنم تا سبک شم.

امیر منو برگردوند سمت خودش

تو چشم های هم نگاه کردیم 

عصبانیت... غرور ... و یه حس دیگه که نمیتونستم تو چشم های امیر تشخیص بدم ...

نگاهش از چشم هام جدا شد و رو گونه ام نشست

شرمنده سرمو پائین انداختم.زیر لب گفتم

- دوست نداشتم صورتمو اینجوری ببینی 

منو کشید تو بغاش

بازوهاش دورم قفل شدو گفت

- اتفاقان باید میدیدم... حسابی خوب هم باید ببینم.‌‌.. ببینم تا هیچوقت فراموش نکنم...

نفس عمیق کشیدم و عطر مردونه امیر ریه هامو پر کرد

امیر نشست رو کاناپه و منو نشوند کنار خودشو هم چنان بغلم کرد

سرم رو شونه امیر بودو با پائین موهام بازی میکرد

زمان تو سکوت میگذشت و هر دو غرق افکار خودمون بودیم

دوست نداشتم نه این سکوت رو بشکنم .

نه از این آغوش جدا شم...


امیر:::::::::

منو بگو میخواستم راجب مسائل خاندانمون با ترنم صحبت کنم.

اما با اتفاقی که افتاده بود...

انقدر ترنم خودش غرق مشکل و ناراحتی بود که جایی برای حرف های من نداشت .

شک نداشتم الان حرفی بزنم فقط اون نگرام تر میشه.

هر بار با رفتار پدرش بیشتر نسبت بهش حس بدی پیدا میکردم.

واقعا چه جور پدری بود ؟!

موهای ترنمو بوسیدمو کمرشو نوازش کردم۱۴۳

Report Page