142
امیر حسابی کلافه گفت
- میشه بگی قضیه دقیقا چی بود ترنم و انقدر بازیم ندی.
چشم هامو بستموگفتم
- گفتم نه ... گفت اشتباهه کارت ...
بغضمو خوردم و ادامه دادم
- گفتم میخوام اشتباهو تجربه کنم .
سخت بود تکرار این مکالمه
اما باید ادامه میدادم
- بابا گفت میتونی اما بعد پشیمون برگردی دری برات باز نیست . گفتم پشیمون برنمیگردم ...
سکوت کردم
سکوت اجباری از بغض تو گلوم .
امیر منتظر گفت
- خب
نفس گرفتمو گفتم
- گفت اون پسر مغرور خوردت میکنه و میفرستدت خونه من . گفتم اون پسر مغرور شرف داره به فامیل های الهام ، زن دوم بابام ... اینجا بود ... که ...
نتونستم ادامه بدم و بگم اینجا بود که کشیده خوردم
باورم نمیشد ...
امیر فشار دستاش رو بازوهام بیشتر شد
آروم اما با صدای دو رگه و عصبانی گفت
- نمیذارم هیچوقت این اتفاق بیفته ...
سکوت شد بینمون
بدنشو مماس بدنم حس کردم
گرم شد وجودم
تو گوشم گفت
- هرگز ... هرگز نمیذارم حرف پدرت بشه ...
خواستم سرمو ازش دور کنم
اما کنار گوشمو بوسیدو گفت
۱۴۲