141

141



سلام . بعضی از دوستان پیام دادن گفتن ما یادمون نمیاد کمیل کی بود.

تو پارت های شهریور ماه بود اگه اشتباه نکنم کمیل وارد ماجرا شد. من و نگار رفتیم خیریه و اونجا کمیل دوستمو دیدیم که با خیریه همکاری میکرد و مثل بابای مهربون بچه ها بود . کمیل کمک کرد وسایلمو ببرم پیش ماشین و با نیما رو به رو شد. اونجا مشخص شد همو میشناختن و قبلا کارمند نیما بود که اخراج شد. الان میپرسین چرا اخراج شد لابد.

تو پارت اینم گفته بودما

مسئول انبار بود اما شبا چند نفر که جای خواب نداشتنو میاورد تو انبار تا اینکه یه دزدی میشه و این کار کمیل لو میره و نیما اخراجش میکنه. دیگه توضیح بیشتر برین همون پارتارو بخونین 🤐


اینم پارت امروز 👇💜👇

۱۱۵۰

جا خوردم 

نگاهش کردم . من مگه پی گفتم که اینجوری رفتار میکنه

نیما عصبی گفت 

- منم نگران کمیلم. منم ناراحتم . اما دلیل نمیشه فراموش کنم اون قوانینو نقض کرده . همین که ازش شکایت نکردم لطف بود

به من نگاه کرد

با عصبانیت گفت 

- اگر برگرده سر کار عملا این پیامو به کارمندای من میرسونه که قانون شکنی کنین. اخراج شین . مهم نیست . برمیگردین سر کار .

سکوت کردم

حرف نیما درست بود

اما دلم راضی نمیشد

با بغض گفتم

- باشه باشه. من فقط میخواستم کمکش کنم 

نیما سکوت کرد

نزدیک خونه بودیم.خیلی زود رسیدیمو کمک کرد بریم بالا

جلو ماشین خیلی هم بد نشده بود 

البته این نظر منی بود که فکر میکردم تصادف کردیمو الان میمیریم

تو خونه نیما وسایلو برام گذاشتو رفت سمت در 

فقط نگاهش کردم 

برگشت سمتمو گفت 

- بزار بهوش بیاد یه فکری برای کمک کردن بهش میکنم

با این حرف ناخداگاه وسط اشکم بهش لبخند زدم

نیما برگشت سمتم 

اشکمو پاک کردو گفت

- زنگ بزن نگار بیاد پیشت تنها نباشی . رفتم بیمارستان بهت خبر میدم.

حالا دیگه گریه نکن

با بغض سر تکون دادم

نرم رو لبمو بوسیدو گفت 

- آفرین دختر خوب . فعلا 

- فعلا 

نیما رفت بیرون

دلم یکم گرم شده بود

نیما یه حرفی میزد پاش میموند

فقط دلشوره کمیلو داشتم 

اگه بمیره چی 

به مردن فکر میکردم میخواستم بالا بیارم 

امیسا بیدار شده بود

نمیتونستم تمرکز کنمو باهاش بازی کنم

زنگ زدم به نگار 

اونم خبردار شده بود و حالش بد بود 

تا گفتم بیا اینجا استقبال کرد

ساعت ۵ عصر بود 

مواد شام ساده رو بیرون آوردم و سر گرم امیسا شدم که نگار اومد 

چشم هاش خیس بودو با بغض گفت 

- وای بنفشه خبرو شنیدی

من خبر جدیدی نداشتم

نیما بهم زنگ نزده بود

خودمم زنگ نزدم از خانواده کمیل خبر بگیرم

برای همین دت و پام شل شدو گفتم

- چی شده ؟

- کمیل تو کماست


Report Page