14

14

هانا عروس شیخ

رفتم سمت نیمکت تا بشینم که پیتر دست انداخت دور گردنم

بوسه ای رو لپم کاشتو در حالی که منو میکشید بغلش گفت 

- بیا هانا... دلم برات تنگ شده بود 

از بغلش جدا شدمو گفتم

- ما که صبح همو دیدیم

- همو دیدیم اما همو که نبوسیدیم

با این حرف خواست دوباره بغلم کنه که خودمو عقب کشیدم

دستمو به سینه زدمو گفتم

- من درکت نمیکنم پیتر ...

- منظورت چیه ؟

قیافش هنگ بود

اما میدونستم منظورمو گرفته 

من تقریبا تنها دختر باکره کلاس بودم

حتی اون آماندای چندش هم پارسال با پسر همکار پدرش رابطه داشت

اونوقت من همچنان گیر پیتر بودم 

کلافه گفتم 

- با من روراست باش پیتر . من کجای زندگیتم . اصلا من چه نقشی دارم برات ؟

خندید دستمو گرفتو گفت 

- تو عروسک چینی قشنگ منی هانا. این چه سوالیه که میپرسی

حرفش حس خوبی بهم میداد

اما نه اونقدر که راضیم کنه 

برای همین دستمو از دستش بیرون نکشیدم

اما شاکی گفتم

- اگه ما دوست دختر و دوست پسریم چرا پس حریم هامون از بقیه مشخص نیست 

پیتر خندید 

اما فقط لب هاش خندید

چشم هاش نخندید

مکث کرد 

انگار مردد بود یه چیزی رو بگه یا نه 

بلاخره گفت 

- فردا شب شام بریم بیرون بعد صحبت کنیم... باشه ؟

آه خدای من

شام...

یاد حرف بابا افتادم 

حالا اگه اون نذاره برم بیرون چی ...

بی حوصله نفس خسته ای کشیدمو گفتم 

- باشه... باشه ... نمیفهمم چرا الان نمیشه صحبت کنیم 

خم شد ونوک بینیمو بوسیدو گفت 

- چون الان خیس عرق و نمکی هستیم 

یهو تو دلم مواج شد 

الان خیس و عرقیم...

یعنی فردا شب تو فکر پیتر 

متوجه شد من متوجه تیکه اش شدم

چشمکی بهم زدو گفت 

- فردا شب هانا ...

زود شوک و ترسو از خودم کنار زدمو با لبخند گفتم 

- فردا شب ...

دیگه نفهمیدم چطور وسایلمو برداشتمو راه افتادم سمت خونه

باید برای فردا شب آماده شم

اولین سکسمون ...

اما کجا ؟ 

خونه ما که مسلما نمیشد ...

و خونه پیتر که ...

نه نه حاضر نیستم اولین بارم تو خونه شلوغ اونا باشه 

با این افکار دیدم رسیدم خونه 

از داخل خونه بازم صدای بحث بابا و هارولد میاومد 

فرداش شب برام خیلی مهم بود نمیخوام خرابش کنن

درو باز کردم برم تو که با شنیدن صدای بابا پاهام مثل چوب خشک شد

۱۴

Report Page