#14

#14

آخرین دراگون به قلم آفتابگردون

«آچاک» خودش رو به «آلبا» میرسونه.

حالت خوبه؟!

چیزیت نشده؟!!!

نه...

نه...

نگران من نباش!

من خوبم

اما...

فکر کنم سرورمون رو

خورد خاکشیر کردم...

و با نگرانی یه نگاه به «آچاک»

و یه نگاه به من میندازه،

با کمک «کایا» در حالی که یه دستم

رو روی کمرم گذاشتم سعی میکنم صاف وایستم.

«آلبا» تو، با اون هیکل ریز میزه

چه صدمه ای میتونی به من بزنی!

اون کابوس لعنتی بدجور اعصابم رو بهم ریخته،

اما باید سعی کنم خودم رو کنترل کنم

با یه لبخند زورکی ته جملم سر همش میارم.

اما «الدا» قطعا تو این مورد مثل من نیست.

با خشم به «آلبا» نگاه میکنه

هر لحظه منتظرم که منفجر بشه.

حالم خوب نیست...

احساس ضعف میکنم.

«کایا» متوجه حال خرابم میشه

یا نه نمیدونم اما

با صدا زدن اسم «الدا»

و با نگاه و اشاره ی سر بهش میفهمونه

که خشمش رو کنترل کنه.

«آچاک» از فرصت استفاده میکنه

و دست «آلبا» رو میگیره

و از اونجا دور میکنه.

با کمک «کایا» زیر سایه درخت میشینم.

تازه متوجه ی نبود «آلاریک» میشم.

«آلاریک» رو چرا نمیبینم؟

الدا جواب میده سرورم اون برای شکار رفت.

تنها؟!

این بار کایا جواب میده

آراکس بنظرت برادر من نیازی به همراه داره؟!

کایا میدونم که برادر تو یه

جنگجوی قوی و فوق العاده است

اما ما الان خیلی از خونه دور شدیم

و تنها موندن یک نفر از ما میتونه خطرناک باشه!


کایا در حالی که ریز میخنده

و خودش رو از بازوی اِلدا آویزون میکنه:

سرورم نگران نباشید

ما اینجا اِلدا رو داریم

اون از همه ی ما مراقبت میکنه.

و بیشتر خودش رو به اِلدا نزدیک کرد.

اِلدا در حالی که سعی داشت

چهره ی بی تفاوتش رو حفظ کنه

به سمت دیگه ای نگاه کرد

اما حتی اِلدا هم نمیتونست

در مقابل خنده های زیبای کایا مقاومت کنه.

درست بعد از این که کایا برای اولین بار

همراه آلاریک به (رینگ هورن) اومد

اون شبی که اِلدا به عنوان محافظ

برای قدم زنی توی محوطه یوکاسته

من رو همراهی میکرد.

کایایی که با شیطنت و کنجکاوی شبونه

داشت تو قسمتهای ممنوعه گشت میزد

به من و اِلدا برخورد کرد،

الدا اونو با یه متجاوز اشتباه گرفته بود

اگه آلاریک به موقع نرسیده بود

مطمئنا شرایط خیلی بهم ریخته میشد.


درست همون شب کایا موقع خداحافظی

با اون چشمک و لبخند روی لبش

قلب سرد الدا رو ذوب کرد.

و کی باور میکرد الدا

اون جنگجوی سرد و یخی

در برابر عشقش به کایا سر خم فرود کرد.

و الان در این لحظه من صورت

خجالت زده ی الدا رو میبینم

که سعی میکنه کایا و حرفهاش رو

نادیده بگیره.


نگاهم رو از اونها میگیرم.

«آلاریک» رو میبینم

که با شکاری که روی دوشش انداخته

از شیب کوه بالا میاد.



Report Page