14

14

عشق خاکستری

514

از بیرون اتاق داشت صدام میکردو گفت 

- آرام ... ساعت دهه . باید بریم خرید وگرنه به کارا نمیرسیم ها

به زور بیدار شدمو با حس بوی تنم تازه فهمیدم چرا سیاوش گفت برم دوش بگیرم

لعنتی تمام تنم نوچ بودو بوی اونو میداد 

بلند گفتم

- اومدم مامان

پریدم تو حمام و یه دوش سریع گرفتم 

لباس پوشیم و موهامو بافتم

رفتم بیرون

مامان و بابا مشکوک نگاهم کردن

اما چیزی نگفتن

مسلما با خودشون میگفتن اینا که همش با هم تنهان حالا یه شب ما یانجائیم واجب بود !

اما خب با سیاوش این حرفا معنی نداشت 

با مامان اینا رفتیم خرید پرده. بعد پرده رفتیم خرید سرویس چوب 

قرار شد روز بعد بریم برای خرید ظرف و وسایل ریز خونه

وسایل برقی سیاوش گفته بود خودش میاره این سمتو بابا با این قضیه موافقت کرده بود

اون شب سیاوش دیر اومد

گفت درگیر حساب کتاب بود

با هم زیاد حرف نزدیم .

فقط موقع خواب منو کشید بغلشو از روزمون پرسید

راجع به خرید و رنگ های انتخابیم بهش گفتم

اونم فقط هر چند دقیقه گونه ام رو میبوسید

تو همون حال خوابیدیمو سیاوش صبح زود رفت 

خرید ظرف هم انجام شد. بابا اینا خسته شده بودن

برای همین گفتم باقیش باشه بعد 

قرار شد دوشنبه صبح بابا اینا برگردن کاشان 

منم برای سال تحویل پیش سیاوش بمونم و بعد با هم بریم کاشان

سیاوش به وضوح خوشحال شده بود که میمونم

هرچند خودش خیلی درگیر بودو تا دیر وقت نمی اومد

منم کلی خرید هارو اینترنتی انجام دادم

پنج شنبه سال تحویل بود

چهارشنبه سپیده اومد با هم رفتیم خرید

لوازم سفره هفت سینو خریدیم

هفت سینو چیدم

سبزه ای که خودم کاشته بودم خیلی خوب نشده بود اما قابل استفاده بود

همونو گذاشتم رو سفره و سپیده رفت 

منتظر موندم سیاوش بیاد

امیدوار بودم زودتر بیاد

اما تا بیاد خیلی دیر شد 

وقتی اومدم داغون بود

خستگی از صورتش میبارید 

اصلا متوجه میز وسط و سفره هفت سین نشد

سلامی به من کردو رفت سمت اتاق کارش 

براش قهوه بردم 

پشت سیستم بود

تشکر کردو گفت 

- آرام تو برو بخواب. من این حساب هارو باید تموم کنم


خیلی خیلی ممنونم که با ریپورت کانال متخلف باعث شدید پیج و کانالش بسته شه.

واقعا یه بار سنگین از رو دوشم برداشته شد.

ممنونم از حمایت شما 🥰🥰🥰♣️

Report Page