136
خواستم بپرم وسط حرف بابا و بگم نه که صدای زنگ واحدم بلند شد
امیر بود و به طرز عجیبی از برنامه ای که داشت خوشحال شدم
از بابا خیلی ناراحت شده بودم .
انگار من یه کالا بودم یا یه موجود اضافی .
به سام نشد منو بده حالا اومده برای یکی دیگه !
مثل کسی که هر جور هست میخواد یه جنس دست دوم یا اضافی رو رد کنه
سریع بلند شدمو به سمت در رفتم
بابا پرسید کیه ؟
از داخل چشمی چک کردمو گفتم
- آقای کهنه ...
خودم از جوابم خنده ام گرفته بود.
شال و مانتوم رو از رو جا لباسی برداشتمو پوشیدم .
بابا بلند شدو اومد جلو و گفت
- برو کنار خودم جواب میدم .
بازم بهم خیلی بر خورد اما چیزی نگفتم .
با این وجود کنار هم نرفتم. ایستادم و اجازه دادم بابا در رو باز کنه
بابا در رو کامل باز نکرد و طوری باز کرد که من نتونم بیرون رو ببینم
خوردش رو به امیر سلام کردو امیر هم متقابلا سلام کرد. بعد احوال پرسی مختصر امیر گفت
- میتونم با ترنم صحبت کنم ؟
مثل آب رو آتیش دلم خنک شد از این حرف امیر .
لبخند گنده ای رو لبم نشست که امیر به بابام گفت عملا با اون کاری نداره .
باید حتما تنها شدیم ازش تشکر کنم .
بابا با تردید به من نگاه کردو در رو بیشتر باز کرد تا من بتونم امیر رو ببینم
اما خودش همچنان جلو تر ایستاده بود و گفت
- اینم ترنم ... مشکلی پیش اومده ؟
امیر لبخند مودبانه ای به بابام زدو گفت
- نه ... چرا مشکل ....
بعد رو کرد به منو باهام سلام و احوال پرسی کرد و گفت
- میخواستم برای شام دعوتت کنم ... البته با حضور مادرم ... چون خیلی مشتاق بود با هم آشنا بشین
مکث کردم و تا دیدم بابا نفس گرفت که جواب بده گفتم
- مرسی ... منم خوشحال میشم با مادرتون آشنا بشم .
امیر یه جور مشکوکی نگاهم کرد
۱۳۶
اگر برای خوندن ادامه رمان #ترنم عجله دارین میتونید فایل کامل رو خریداری کنید. فایل کامل بیش از ۳۰۰ پارته . اینم آدرس کانال رمان خاص برای خرید رمان #ترنم 👇
@mynovelsell