136

136


پدر بزرگم گفت 

- پس اول صیغه محرمیت بخونین ...

صیغه نقطه تقابل بابا و پدر بزرگم بود 

بابام اصلا صیغه رو قبول نداشت 

بابا بزرگم ارتباط بدون محرمیتو قبول نداشت 

برای همین بابام سریع گفت 

- تا عقد خیلی راه نیست ...

پدربزگم گفت 

- حتی یه روز ... دختر و پسر مثل پنبه و آتیشن . بدون محرمیت کنار هم نباید باشن.

زیر چشمی به سیاوش نگاه کردم 

اخمش تو هم بودو معلوم بود از این تفسیر خوشش نیومده 

اما آقای کهن گفت 

- ما زیاد به صیغه اعتقاد نداریم... اما اگه شما مد نظرتونه 

به سیاوش نگاه کردو گفت 

- ما حرفی نداریم 

سیاوش هم سر تکون داد که مامان گفت 

- بابا خودش یه صیغه میخونه... درسته بابا ؟

بابا بزرگم سری تکون دادو گفت 

- آره... بیاین پیش من بشینین .

به بابا نگاه کردم . منتظر اجازه بودم ازش

بابا کاملا بی میل سری تکون داد به من و سیاوش 

به سیاوش نگاه کردم که بلند شد 

منم آروم بلند شدمو رفتیم پیش پدر بزرگ . 

دو طرفش ایستادیم و مامان قرآن و آورد 

پدر بزرگم آیه مربوط به صیغه رو خوند و منو سیاوش هم جواب دادیمو پدر بزرگ خم شد در گوش سیاوش چیزی گفت 

حالت صورت سیاوش هیچ تغییری نکرد فقط سری تکون دادو زیر لب چشمی گفتو بلند شد 

همه یه مبارک باشه ای گفتن که صدای زنگ در اومدو شوهر عمه ام رسید 

از جمع معذرت خواهی کرد که دیر رسیده

کم کم بحث جمع شد و بلند شدن برای رفتن 

عمه به سارا خانم گفت اگه کاشان میمونین بریم جاهای دیدنی ببینیم

اما اونا تشکر کردنو گفتن برمیگردن امشب . فقط سیاوش میمونه 

به سیاوش نگاه کردم که به نظر کلافه میرسید 

خداحافظی کردیمو رفتن 

با عمه اینا نشسته بودیم که عمه گفت 

- این شرکت و تجارت که گفت مال خودشه یا مال پدرش .

من که اصلا به حرف های اول گوش نداده بودم هنگ به عمه نگاه کردمو بابا گفت 

- نه دیگه گفت پدرش فوت شده پیش عموش بزرگ شده 

عمه باز پرسید 

- پدر همون آقایی که کلا ساکت بود ؟

من سر تکون دادمو عمه گفت 

- مگه چند سالشه که اینهمه شرکت داره ؟

عمو زودتر از بابا گفت 

- 32 به من گفت ...

ابروهای عمه رفت بالا و گفت 32

منم متعجب مثل عمه بودم 

سی و دو ؟پس چرا ...

با صدای مسیج گوشیم از افکارم جدا شدم . سیاوش بود 

پیامشو باز کردم که عمه گفت 

- خیلی تفاوت سنی دارین که. ظاهرش اینهمه رو نشون نمیداد.

با این حفش شه عمه رو به من گفت 

- آرام جان کجا آشنا شدین ؟

با منو من گفتم 

- ام... راستش ... دوستم ...

هم زمان پیام سیاوشو هم خوندم و ساکت شدم

دوباره خوندم ...

هنگ به عمه نگاه کردم 

سیاوش نوشته بود 

- شوهر عمه ات منو میشناسه .

Report Page