136

136

hdyh

=بابااا من گشنمه 

آتنا اومد تو آشپزخونه 

-بچه چرا داد میزنی؟

برگشت سمتمو زبون درازی کرد 

=دوس دارم 

فقط نگاهش کردم چقد زبون دراز شده 

باز تغییر کرده بود ولی حالت عادیش بود 

-آتنا عمو میدونی چجوری تبدیل به گرگ شدی؟

چشمای آتنا گرد شد سریع دستاشو نگاه کرد 

=من گرگ شدم؟

خب پس اصلا خبر نداشت 

_نه عزیزم عمو ایان شوخی کرد 

نیک چشم غره ای بهم رفت 

آتنا سرگرم صبحانش شد 

-باید بهش یاد بدی خودش تبدیل شه

نیک نگاهی به آتنا کرد و سر تکون داد

_میدونم اما الان خیلی مهم نی  

مالیا پرید وسط حرفش

+چرا مهم نیست؟

نیک جلو خندشو گرفت و جوابشو داد

_مهمه ولی ما الان باید خودمون رو برای نبر آماده کنیم تو تا حالا جنگیدی؟ 

مالیا سرشو به حالت نفی تکون داد 

_میدونی چه قدرتایی داری؟ 

مالیا باز سرشو تکون داد 

_دیدی الان کار مهم ما اینه که تو و ایان رو برای نبرد آماده کنیم درسته ایان قبلا جنگیده ولی از خیلی از قدرتاش بی خبره مخصوصا بعد از اینکه شما باهم پیوند خوردین 

-خب نیک کی باید شروع کنیم؟

جای نیک سیندی بود که جواب داد

×همین امروز 

برگشتیم سمتش که داشت از پله ها میومد پایین 

×ببخشید مالیا من باید یادت میداد که چجوری بجنگی ولی نتونستم 

مالیا برو بابایی گفت 

+حالا نمیخواد بیا صبحانتو بخور

به مالیا نگاه کردم که هنوز داشت میخورد 

-مالیا حس نمیکنی داری میترکی؟ 

مالیا با شدت سرشو آورد بالا و با دهن پر نگاهم کرد 

+من چاقم؟

-نه نوش جان

*مالیا*

_بسه دیگه پاشید بریم 

همه باشه ای گفتیم 

نیک گفت بریم بیرون از خونه 

همه بیرون خونه تبدیل شدیم 

دلم برای بالام تنگ شده بود 

-خب مالیا بلدی بری تو فاز نبرد؟ 

سری تکون دادم و تبدیل شدم 

اما اینبار با همیشه فرق داشتم 

لباسم تغییر کرده بود

و یه وسیله ای تو دستم ظاهر شد با تعجب به ایان نگاه کردم 

-چیه چرا اینجوری نگاه میکنی؟

+قبلا که تبدیل میشدم این شکلی نمیشدم 

صدای نیک اومد و برگشتم سمتش 

_این بخاطر اینه که تو الان خیلی چیزارو میدونی به لباست نگاه کن رنگ آبیش بخاطر پری دریای بودنته قبلت چون نمیدونستی این شکلی نبود مثل همه بودی تو الان قدرت جادوی پری دریایی هارم داری که مطمعنم رنگ قدرتم آبیه

خواستم چیزی بگم که تو چشم بهم زدن همه لباس نبرد به تن داشتن و آماده بودن 

من تو این سال ها تمرین کرده بودم ولی همیشه میدونستم تمام توانم نیست 

به ایان نگاه کردم چقدر با حالت عادیش فرق داشت هممون فرق کرده بودیم 

×خب من با مالیا تمرین میکنم شما دوتام با هم 

به سیندی نگاه کردم زره به تن داشت اما مثل همیشه زیبا بود 

_هیچ رحمی وجود نداره 

به نیک نگاه کردمو سرتکون دادم 

همین که سرمو برگردوندم سیندی بهم حمله کرد سریع جا خالی داد و پرواز کردم 

من هنوز کار با این وسیله رو بلد نیستم 

سیندی پشت سر هم بهم حمله میکردو من فقز میتونستم جا خالی بدم 

×مالیا انقدر فرار نکن بهم حمله کن 

حق با سیندی باید بهش حمله کنم اما چجوری؟

.

.

.

مالیا تو فاز نبرد
ایان تو فاز نبرد

خب خب بقیه شخصیتارو هم روزای دیگه میذارم

خوش باشید♡

Report Page