136

136


بند لباسمو صاف کردم امیردوباره کشیدش پایین و گفت 

_....چیکارش داری؟

+....وا 

زیر گلومو بوسیدو گفت

_....والا

دستشو روی پام کشید و لبمو بوسید 

ازاینکه همراهیش نکنم متنفر بود 


چشمامو بستم و به بوسهاش جواب دادم 

دستاشو زیر باسنم حلقه کردو بلندشد پاهامو دور کمرش حلقه کردم که نیفتم 


در اتاقو باز کردو منو انداخت روی تخت

حس میکردم قلبم از سینم داره میزنه بیرون 


امیر اومدسمتم دستشو روی پوست کمرم کشیدو وارد شلوارم کرد 


صحنهای دیشب دوباره اومدن جلوی چشمم 

اون اضطراب 

درد

امیرو پس زدم و وارد سرویس شدم 

همیشه همین بود 


وقتی استرس میگرفتم این معده لعنتی زودتر از همه چی خراب میشد 

محتویات معدم بالا اومدن و راهه نفسمو تنگ کردن 


_...چیشدی مهسا خوبی؟ 


به چشمای نگران امیر نگاه کردم و فقط لب زدم خوبم

صورتمو شستم و برگشتم روی تخت 

انگار امیرهم فهمید که آمادگیشو ندارم 


لامپو خاموش کردو کنارم دراز کشید منوکشید توی بغلشو پتو رو روی هردومون مرتب کرد


خوابم نمیومد 

ذهنم درگیربود

قلبم ناآروم

معدم میسوخت 

گلوم آتیش گرفته بود


چرخبدم و به امیرنگاه کردم

+...چرا بیداری؟

_...خوابم نمیبره 

+...چرا؟

_...نباید دیشب اونکارو میکردم من پشیمون نیستم ولی نگران توام 


+...اتفاقیه که افتاده نمیسه تغییدش داد 

_...جبران میکنم 



سرمو روی سینش گذاشتم و چشمامو بستم

Report Page