1321

1321

Par8

_کیم تهیونگ

ونوو آروم زمزمه کرد مطمئن نبود پسر همون کیم تهیونگ دبیرستانی باشه 

کت و شلوار اتو کشیده و موهای مرتب هیچ شباهتی به اون پسر شر و شیطون دبیرستانی نبود


_جئون ونوو؟

وقتی تهیونگ سمتش برگشت فهمید اشتباه نکرده 

چشم های کیم تهیونگ ،چشم هایی نبود که هر روز تو خیابون ببینی 

بلاخره صندلی عقب کشید و روبروش نشست

_مشتاق دیدار بودیم جئون بعد دوسال مطمئنم جانگوکم اندازه من دلتنگت بود

ونوو به پوزخند زهردار تهیونگ نگاه کرد 

میدونست تهیونگ تنها آدم این کره خاکی که ونوو حاضر بود قسم بخوره ازش متنفره 

وقتی این قرار گذاشت میدونست مکالمه دوستانه ایی قرار نیست داشته باشن

_بعد دو سال دعوتم نکردی که تماشام کنی جئون هان؟

_من برای مینگیو اینجام تهیونگ 

بلاخره حرفش زد باید شروع میکرد تا زخم زبون تهیونگ بیشتر از این عصبیش نکنه

_بخاطر مینگیو؟ الان اینجایی ؟ 

تهیونگ به ساعتش نگاه کرد

_یکم زود امدی جئون یه دو سال زود امدی اوه نه ببخشید دوسال دیر امدی ... مینگیو دو سال پیش بخاطر تو اینجا بود 

ونوو نفس عمیقی کشید بدنش هنوز بیخیال بود و حرف های تهیونگ اصلا کمکی نمیکرد


_این پسر میشناسی 

ونوو مجله ی چاپ شده امروز سمت تهیونگ هل داد 

_مینگهاعو ـه!

ونوو بلاخره گرمای خوشایند حس کرد تن صدای بم تهیونگ و نگاهش میشناخت ... تهیونگ از اون پسر خوشش نمیاد 

_اون با مینگیوئه ؟ باهم رابطه دارن ؟

_چیه ؟ حسودیت شده ریئس 

ونوو باور نمیکرد 

_بیین تهیونگ یه چیزی بین این دو نفر هست و تو باید 

_نه ...نه...نه جئون

ونوو وقتی تهیونگ وسط حرفش پرید عصبی نگاهش کرد

_تو عوض نمیشی نه؟ بهم احتیاج داری ولی هنوزم جوری رفتار میکنی انگار من زیر دستتم و بهم لطف کردی اینجا رو برومی؟ 

ونوو با تعجب به پسر بالغ روبروش نگاهش کرد دست خودش نبود آدم هایی قدیمی براش فضای قدیمی رو تداعی میکردن جوری که هنوزم میتونست حس قدم های سنگینش توی راهروی مدرسه حس کنه

_نمیدونم برای چی اینجایی جئون ! کسی که باید دنبالش بگردی بیرون این کافه است اگه بخوای شماره اش میدم ببینیش

_باهم تو یه آتلیه کار میکنیم 

ونوو زمزمه کرد 

_مینگیو بیچاره ... تحمل تو سخته 

_ببین ته ... یه چیزی درست نیست مینگیو از دست من عصبانیه و 

_عصبانی ؟

تهیونگ با تمسخر توی صداش لحن ونوو رو تکرار کرد


کسی که توی ۲۴ساعت سه ساعت به زور بخوابه از مدرسه اخراج بشه کارش از دست بده پول بیمارستان نداشته باشه در بره عصبانی نیست جئون دیوونه است ناراحت نیست داغونه ، من حالم از این پسر توی عکس بهم میخوره ولی از تو بیشتر جئون .... تو پای اون پسر به زندگی مینگیو باز کردی تو رسوندیش جایی که اینقدر با کفش کهنه راه بره که به دمپایی نو راضی بشه 

ونوو دستش بیشتر رو چوب صندلی فشار داد بدنش هنوز گر تن مینگیو رو داشت مینگیو حتی با اینکه ونوو جنگ راه انداخته بود کاری کرد ونوو پیروز شه.... اون با مینگیو چیکار کرده بود

_ من ولش نکردم  

ونوو زمزمه کرد بعید میدونست تهیونگ شنیده باشه 

_ من ازت متنفرم جئون آرزو میکردم هیچ وقت انتقالی نگیری و نمیدونی چقدر تماشای عرق سردی که رو پیشونیت لذت بخشه ولی

ونوو میخواست همونجا گریه کنه بدنش برای هجوم همه ی اون حس ها زیادی بود ، قبلا هم میدونست تهیونگ ازش متنفره ولی الان حتی میخواست تهیونگ هم بغلش کنه چون هر لحظه ممکن بود بدنش از هم بپاشه این قرار اشتباه بود 

_تهیونگ.... خواهش میکنم ... تو بی دلیل از کسی متنفر نمیشی ، مینگهاعو کیه ؟

تهیونگ چاییش سر کشید ونوو میخواست همون چایی رو توی صورتش بریزه چطور اینقدر آروم بود

_وقتی رفتی مینگیو دیگه همون خرده فروشی موادم کنار گذاشت و یهو بعد یه دعوای بیخود اخراج شد 

_ و رفت سراغ عکاسی ... من انرژی شنیدن داستانی که میدونم ندارم تهیونگ 

_ این تنها آدرسی که دارم جئون ، اون پسر به این کلاب مربوطه 

ونوو با شنیدن صدای پیام گوشیش به صفحه اش نگاه کرد آدرسی بود که تهیونگ ازش حرف میزد

_ ممنون تهیونگ 

_مطمئن نیستم لطف کرده باشم ، حتی مینگیو هم از اونجا ترس داره ... ولی تو برای جبران اینجایی و من واقعا امیدوارم به اندازه مینگیو اذیت بشی 

ونوو لبخند سردی به لحن همیشه تلخ تهیونگ زد 

_بیا دفعه دیگه که دیدمت اینقدر داغون نباشی عادت ندارم اینجور ببینمت رییس


ونوو یه بار دیگه آدرس مرور کرد آفتاب دیگه کاملا رفته بود آرزو میکرد جونهی امشب خونه دوستش بمونه یا حداقل وقتی برگرده که اون خوابیده باشه 

الان فقط نیاز به یه حمام گرم و تخت خوابش داشت 



"من بهت وابسته نبودم، یه احساسِ درونی بهم میگفت که دوستِت دارم. راستش هنوزم دارم اما دور بمونی بهتره،بزار همیشه دوستت داشته باشم."


کیم مینگیو


_این چیه مینگیو ؟

ونوو با کلافگی بسته کوچیک جلو مینگیو انداخت ،تو دفتر شورای دانش اموزی بود و بلاخره بعد دو روز کنار آمدن با خودش تصمیم گرفته بود با مینگیو حرف بزنه 

وقتی چهره مینگیو یکم متعجب و ترسیده بود فهمید شایعه ها درست بوده

_ ازت خواستم یکم صبر کنی تا با بابام حرف بزنم برات وام جور میکردم

_بابات؟

ونوو یکم توی صندلیش عقب رفت پوزخند مینگیو ناراحتش میکرد 

_قرار نیست بفهمه برای توئه

_من از اون مرتیکه هیچ لطفی نمیخوام اون پست فطرت اگه

_مینگیو مراقب حرف زدنت باش اون پدرمه !

مینگیو دستی به موهاش کشید چشم هاش بست و سرش به پشتی صندلی تکیه داد این روز ها فقط بدبیاری میورد و فقط الان ناراحت کردن ونوو رو کم داشت 

وقتی دست های سردی آروم پشت دستش نوازشش کرد ناخواسته لبخند زد

_ چرا اینکار میکنی ؟ به پولش احتیاجی نداری حداقل فعلا 

مینگیو به صدای بمی که نزدیکش بود گوش کرد ،اون صدا آرومش میکرد مهم نبود چه تلاطمی توی مغزش جریان داره


_میدونی اگه یه نفر غیر جونهی بفهمه و نتونم ساکتش کنم چی میشه مینگیو ؟ 


_فقط چندتا سال پایینی احمقن

_مینگیو این مواد مخدره میفهمی ؟ یه قلدری نیست که بتونم گندت جمع کنم

_پس جمع نکن

مینگیو با اخم تو صورت ونوو زل زد ، ونوو ازش میخواست پسر خوبی باشه ؟ 

_اخراج میشی!

_ناراحت میشی ؟ پس تلاش کن کسی نفهمه ، هر چند بعید میدونم خیلی اخراج شدن نشدن من برات مهم باشه

_وقتی مغزت داغ میکنه خاموشش میکنی و دهنت باز میکنی نه؟

ونوو تو فاصله کم بین صورتشون زمزمه کرد ،مینگیو به وضوح ناراحت و عصبی بود 

_ هر چقدر از مغزم استفاده کردم تا لو نرم با رییس شورای مدرسه دوستم خسته شده گفتم یکم استراحت کنه رییس 

ونوو لبخند تلخی زد متنفر بود که مینگیو میتونه ناراحتش کنه متنفر بود که خودش هم میتونه مینگیو رو ناراحت کنه ولی انجامش نمیداد اون هیچ وقت ناراحتش نمیکرد 


از اینکه میدید مینگیو میتونه و میخواد ازار دهنده بود

نگاه کردن به مینگیو که آشفته بود بیشتر همیشه قلبش اذیت میکرد 


بلند شد روی میزش نشست این عادت بهش حس قدرت میداد 

_بهتر یکم دیگه از مغز خسته ات کار بکشی مینگیو چون دفعه بعدی که خاموشش کنی و دهنت باز کنی نه تنها جلوی اخراج شدنت نمیگیرم بلکه خودم کاری میکنم اخراجت کنن


_ پس بهونه میخوای که دیگه من نبینی نه؟ پس 

مینگیو به بسته کوچیک رو میز چنگ زد جلوی چشمای ونوو تکونش داد


_بهت بهونه میدم رییس که زودتر از شرم خلاص شی 


ونوو نفس عمیقی کشید مینگیو از هر حرفش جمله ایی که مغز خودش میخواست رو برداشت میکرد 

_گیو .... لطفا 

ونوو آروم زمزمه کرد امیدوار بود بتونه پسر روبروش راضی کنه 

_ اگه دروغ فکر میکنم بگو رییس ... ازت خواستم بریم بیرون تو رد کردی


_شب امتحانم بود گیو

_ازت خواستم رابطه ات با جونهی قطع کنی 

_غیر منطقی بود

_خواستم اون گردنبند کوفتی گردنت کنی 

_اون..

_ خواستم یه بار فقط یه بار باهم باشیم نه تو کلاس های خاک خورده پیش من ،توی اتاق من ،جوری که دوست دارم کسی که عاشقشم کنارم باشه میفهمی ؟

ونوو به پسر روبروش که عصبی تر از همیشه بود زل زد کی وقت کرده بود اینقدر دلش رو بشکونه که اینطور پشت سر هم بارهایی که تو رابطه اشون مینگیو آسیب دیده رو ، اینجور تو صورتش بکوبه 

_گیو ...

_اگه نمیتونی کارایی که میخوام برام بکنی حداقل بذار خودم یه کاری برای خود لعنتیم بکنم رییس

ونوو نفس حبس شده اش به محض رفتن مینگیو بیرون داد

از جایی که وایساده بود متنفر بود از رابطه اشون وقتی اینجور پر تنش بود عصبی بود ، دست لرزونش سمت کشو کشید و پلاکی که مینگیو برای تولدش خریده بود لمس کرد

"کلید"

حتی نیاز نبود چشم هاش ببنده تا تصویر مینگیو رو ببینه اون همون جایی که چند لحظه پیش ایستاده بود میدید

که با هر حرفش قفسه سینه اش بالا و پایین میشد و پلاکی مشابه پلاک خودش روی سینه اش برق میزد

یه کلید با حکاکی چهارعددی ۱۳۲۱ زنجیر پلاک برداشت و بااحتیاط برای خودش بست. 

باید رابطه اش با مینگیو رو تا قبل اینکه مینگیو اخراج بشه درست میکرد 


_برای چی ژاکتم میخواستی؟

ونوو یه بار دیگه حالت موهاش توی اینه چک کرد تا مطمئن بشه خوب بالا نگهشون داشته

_باید برم جایی نگران نباش گمش نمیکنم 


_مهم نیس گم بشه ، ولی نمیگی کجا؟

_یه کلابه، ممکنه دیر بیام کلید بردم 

جونهی با نگاه مشکوکی بهش خیره شده بود 

ونوو دوباره آدرسی که تهیونگ براش فرستاده بود چک کرد 

_ یکم برای قرار گذاشتن جای بدی نیست؟

_شبیه بچه مثبت های ۱۳ساله نشو جونهی ، و در ضمن 

قبل رفتن ژاکت چرم مشکی از دست های جونهی گرفت 

_من قرار نمیذارم !


هوا بلاخره سمت خنکی میرفت و ونوو خوشحال بود که وقت هایی که دست هاش زیر لباس های آستین بلند قایم میکنه مردم عجیب نگاهش نمیکنن

 به محض وارد شدن به بار لبخند قشنگی صورتش پوشوند

میدونست اگه کسی ببینتش با تعجب به لبخند بی دلیلش نگاه میکنه

ولی ونوو میتونست کنار تک تک اون موزاییک ها مینگیو رو تصور کنه

وقت هایی مینگیو یواشکی و به دور از چشم دوست هاش برای ونوو سلفی میفرستاد 

ونوو هنوزم جمله های احمقانه مینگیو رو یادش بود 

 با نزدیک شدن به بار چهره ی آشنایی باعث شد ناخواسته سمتش بره 



_هیونگ ....

با برگشتن پسر همه چیز دوباره تکرار شد

_اینجا چیکار میکنی؟


_ هیونگ ترسوندیم

ونوو همینطور که دست روی قلبش گذاشته بود نگاه تیره ایی به سونگچول انداخت دست رو دلش گذاشته بود بهش میخندید

_تا کی میخوای میخواستی دیدش بزنی ؟  

_من کسی دید نمیزدم

سونگچول ونوو رو دور زد و جایی که قبلا ونوو ایستاده بود وایساد 

پشت دیوار بلند حیاط خانه اشون 

_چه جالب اتفاقی بود پس

_کله ات بیار اینور هیونگ ... شبیه منحرف ها بنظر میای 

سونگچول دوباره خنده ایی کرد و ونوو دوباره توی دلش تحسینش کرد هیونگش با لبخندی که لثه هاش نشون میداد خیلی شیرین بود

_ چه جالب که این پسره که اتفاقی تو حیاطی که چند دیقه پیش داشتی نگاهش میکردی وایساده همون کیم مینگیویی که کاملا اتفاقی تو اون مدرسه ایی که تو میخوای انتقالی بگیری

_واو هیونگ 

سونگچول لبخند مغرورانه ایی از زرنگیش زد و وقتی ونوو با پوزخند سمت در رفت تعجب کرد

_چرا یکم از هوش سرشارت نمیذاری تا اطرافت بهتر ببینی 

ونوو به پنجره اتاقی که طبقه بالا بود نگاه کرد 

خنده سونگچول تو ثانیه ایی محو شد و ونوو از دیدن قالب شکسته روبروش ناراحت بود 

_هی ...هیونگ منظوری از 

_ من از هوش سرشارم برای نادیده گرفتن دید زدن هات استفاده میکنم تو هم برای بسته نگه داشتن دهنت استفاده اش کن 

ونوو وقتی سونگچول به شونه اش ضربه زد یکم تلو تلو خورد و عقب رفت 

میدونست شوخی بدی کرده

ولی سونگچول هر بار بدتر از دفعه های قبل به هیونگش واکنش نشون میداد

لبخند تلخی زد 

به پسر جدید محله اشون زل زد

مینگیو قرار نبود هیچ وقت بفهمه ونوو بخاطر اون انتقالی گرفته

ونوو نمیذاشت بلایی که سر سونگچول و جونگهان هیونگش افتاده براش تکرار بشه



_ببین کی اینجاست

ونوو با صدای سونگچول از خاطراتش بیرون پرت شد 

_ تنها آدمی که فکر میکردم از خانواده جئون بامعرفته 

_ اینجا چیکار میکنی

_مشخص نیست ؟ امدم مشروب بخورم

" یه پسره بود که خیلی دور بر مینگیو بود اون اخری ها ، میدونم سه شنبه شب ها میاد اونجا مست میکنه ، فامیل چوی ـه اگه بپرسی راحت میتونی پیداش کنی"

ونوو پیام تهیونگ با صدای خودش توی سرش دوباره دوباره خوند 

وقتی تهیونگ بهش گفته بود چوی 

هر فکری میکرد غیر از چوب سونگچول 

دوست هیونگش 

کسی که از بچگی باهاش بزرگ شده بود

_ فکر میکردم همتون مردین

_هیونگ

_بیا بشین

ونوو با حیرت روی صندلی روبروی سونگچول نشست

موهاش مشکی مشکی شده بود برعکس آخرین باری که دیده بودش یکم تغییر کرده بود

ولی هنوزم قابل تحسین بود

_ کی برگشتی سئول 

_کمتر از دوماهه

_یکم دیر بهم سر نزدی

_متاسفم

ونوو آروم زمزمه کرد چی میتونست بگه "هی هیونگ من ملا فراموشت کرده بودم "

_ منم بودم وقتی برمیگشت اولین جایی که میرفتم آتلیه معشوقه ام بود 

ونوو با چشم هایی که بزرگ‌تر نمیشد به سونگچول زل زد

_هیونگ .... از کجا میدونی ؟

_اون دراز از تو هم ضایعه تره ... آخرین باری که دیدمش قیافه اش شبیه کسی بود که از جنگ برگشته ! و حدس بزن چی 

ونوو وقتی سونگچول نفس تندش نزدیک صورتش رها کرد نفسش حبس کرد

_این یه استعداد خانوادگی که دارین آدم شبیه دیوونه هایی میکنین که از جنگ برگشتن ،شاید جنگ تموم شده باشه ولی شوک هاش همیشه هست

ونوو به چشم های درشتی که التماس میکرد اشکی نشه زل زد 

اگه این چهره سونگچول بود یعنی خودشم با مینگیوش اینکار کرده بود ؟ کاری که جونگهان با سونگچول کرده بود؟



_ چطور برگشتی

ونوو وقتی بلاخره سونگچول یکم آروم گرفت سمتش برگشت

_ فرار کردم 

_ خدای من 

وقتی دست سونگچول موهای مرتب کرده اش بهم ریخت لبخند زد این عادت شیرین قدیمی یکم حالش بهتر میکرد

_عاشق کاریم که. مینگیو باهات میکنه ! فرار ؟ مگه کسی به زور برده بودت که فرار کردی؟ خودت انتقالی گرفتی

_چی؟؟

ونوو وقتی نگاه همه سمتشون برگشت فهمید داد زده

_ منظورت چیه چی ؟

_انتقالی چه کوفتیه هیونگ ؟ من اخراج شدم ! 

_محاله....


ونوو دستش به نرده های کنار پل گرفت 

حس میکرد سرش برای پاهاش زیادی سنگین شده

 پاهاش هر لحظه تهدید به سقوط میشد

" وقتی رفتی جونهی رییس شورای مدرسه شد و مدیر گفت برای تمرکز روی درست انتقالی گرفتی "

" مینگیو دیوونه شده بود وقتی فهمید ولش کردی "

"ولی چون بهت قول داده بود که کسی چیزی نفهمه .... هیچکس نفهمید چرا مینگیو یکم بعد رفتن تو کلا دیگه مدرسه نرفت"



" من همیشه خودم بابت اینکه بهش راه نشون دادم که تا مواد بفروشه نبخشیدم ونوویا .... شما شانسش داشتین که باهم باشین ، تو حاظر بودی بخاطرش بجنگی .... من فرصتش گرفتم "



صدای سونگچول توی سرش میپیچید حالا میتونست بفهمه چرا مینگیو ازش متنفر بود 

"وقتی ولم کردی"

"تو رفتی "

دستش روی شماره ی که میدونست زنگ زدن بهش اشتباهه فشار داد

ساعت خیلی بعد از نیم شب بود

وقتی صدای خواب آلویی پشت گوشی پیچید دستش جلوی دهنش گرفت تا بغضش نشکنه 

_الو ..... هی جئون ؟

نمیدونست برای چی بهش زنگ زده 

فقط 

فقط متاسف بود 

دستش رو دکمه قرمز فشار داد 

نمیتونست با صدایی که میلرزید باهاش حرف بزنه

"متاسفم مینگیو.... اشتباه زنگ زدم"

"این وقت شب؟"

"صدای ماشین میومد"

ونوو روی نرده های کنار خیابون خودش ول کرد 

مینگیو هنوز نگرانش میشد 

"با جونهی بیرون بودم "

وقتی مینگیو دیگه جواب پیامش رو نداد 

آروم خودش بلند کرد

تا خونه باید تاکسی میگرفت


فلش بک


_جئون ونوو

با شوک سرش بالا آورده مطمئن بود اگه معلمش چیزی از تدریسش بپرسه هیچی نمیدونه 

مغزش درست شبیه کاغذ جلوی دستش پر از خط خطی های نا مفهوم بود و بینش هیچ نشونی از شیمی که تدریس میشد نبود

_مدیر کارت داره

هر چند جمله ایی نبود که ازش خوشحال بشه ولی راه نجات موقتش به حساب میومد 

توی ذهنش سناریو ها رو به ترتیب میچید 

نمیدونست کدوم دروغ برای دفاع از مینگیو قابل باور تره 

_اقای چو 

ونوو وقتی در زد اسم مدیرشون گفت و وقتی لبخند همیشگیش ندید فهمید یه چیزی اشتباه

_بیا تو ونوو

وقتی ونوو رو بروی میز بزرگش ایستاد تازه متوجه بلاستیک عجیب غریبی شد که روی میز مدیر چشمک میزد

بسته از چیز هایی که مینگیو دست بچه ها میداد بزرگ‌تر بود

خیلی بزرگ‌تر 

سعی کرد نفسش منظم کنه

_با من کاری داشتید

_این بسته برات آشنا نیست

_نه آقای چو

_چطور ممکنه ..... این بسته مواد توی لاکر تو پیدا شده جئون ونوو

ونوو با چشم هایی که بزرگ تر نمیشد به مدیرشون زل زد

دروغ هایی که آماده کرده بود برای دفاع از خودش نبود

مواد؟.... توی لاکر اون.....؟ مینگیو تنها کسی بود که به مواد دسترسی داشت 

صدای بم دوست پسرش توی سرش پیچید 

"بیا از این مدرسه فرار کنیم!

_من نمیتونم مینگیو

پس مجبورت میکنم"

مینگیو این کار باهاش نمیکرد....

نمیتونست


.......

چشم های خسته اش بست و دوباره صدای سونگچول توی گوشش پیچید

_نمیدونم چی ازش دیدی ! ولی هیچکس از اون پسر خوشش نمیاد حتی منم نمیدونم چرا مینگیو اینقدر دو برشه 

_ قرار بذارن ؟ بعید میدونم اون پسره عوضی تر از این حرف هاست که کسی دوست داشته باشه!

_مدل عکاسی ؟تا جایی که میدونم پسر خونده رییسه ....همونی که من ازش برای مینگیو جنس جور میکردم


صدای سونگچول یه لحظه ام از سرش بیرون نمیرفت 

چه اتفاقی افتاده بود

مینگهاعو کی بود ...

با شنیدن صدای در با تعجب چشم هاش باز کرد

آفتاب هنوز کامل نیومده بود 

جونهی کجا میرفت.... 




.........

سلامممممممممممم 

اون متن عذر خواهی بابت تاخیر فک کنم باید سیو نگه دارم

انی وی

مجدادا معذرت

خوب داره پیش میره؟

امیدوارم دوسش داشته باشین🥺✨


Report Page