132

132


#رئیس_پردردسر  

#132

از نگاهش و حرفش قلبم یخ شد 

اما متئو سریع دستش دور کمرم نشست و گفت 

- اگه زنده موندی بعد حرف بزن 

رائول عصبانی گفت 

- ببریدش ...

دوتا پلیس اومدن و آرتور رو با خودشون بردن که متئو گفت 

- رائول از تو انتظار نداشتم چنین نفوذی تو تیمت داشته باشی

رائول با تاسف سر تکون داد و گفت 

- یه ساله اومده بخش من. اصلا انتظار نداشتم به جائی وابسته باشه

با این حرف به من نگاه کرد و گفت 

- ازت چی خواست ؟

سریع گفتم 

- به من گفت قضیه اصلی ازدواجم با متئو بگم وگرنه کاری میکنه آبروم بره .

متئو نفسشو کلافه بیرون داد 

رو به رائول گفت 

- گویا قضیه بزرگ تر از تصور منه

رائول سر تکون داد و گفت 

- دقیقا ... به نظرم شما بهتره یه تعطیلات برید و یه مدت تو این فضا نباشید 

متئو سر تکون داد و گفت

- اتفاقا آخر هفته داریم میریم پیش خانواده ام.

رائول گفت

-به نظرم بهتره از الان برید 

متئو سر تکون دادو گفت

- آره... فکر بدی نیست. بریم زودتر این صورت جلسه رو بنویسی

رائول خندید و گفت 

- دیگه حسابی وارد شدی 

متئو سری تکون داد و تو گوشم گفت 

- از پیش من تکون نمیخوری

زیر لب گفتم چشم

اما از لحن آزرده و عصبانی متئو ناراحت شدم

من اشتباهی نکرده بودم

تازه بخاطر متئو تو اینهمه دردسر افتاده بودم

اونوقت با من اینجوری حرف میزد

همراه متئو رفتم تو دفترش و نشستیم

شرح وقایع و سوالات که تموم شد بلند شدیم تا بریم که رائول گفت

- میتونم با مارگارت تنها صحبت کنم

Report Page