132
hdyh*ایان*
ما جادو داریم
ولی جادویی بدون ورد
ما با افکارمون جادو میکردیم
اما حالا...
جادو کردن با ورد،
صد در صد حس عجیبی داشت
به نقشه نگاه کردم
شبیه نقشه ی بچگیام شده بود
اما با این تفاوت که ساختمونا بلند تر بودن
عوض شده بود ولی نه خیلی
نگاهی کلی به ساختمونایی که حالا مشخص شده بودن انداختم
خیلی هاشون رو تا به حال ندیده بودم
بعضی هاشون هم مکانشون آشنا بود ولی نماشون فرق کرده بود
خب حالا باید دنبال اون باغ بگردم
نقشه رو یکم زیرو رو کردم
چیز دقیقی از مکانش یادم نبود
اما باید سعی میکردم
-ایناهاش باغ بهشت
بچه ها بدو اومدند سمت نقشه
با دست اشاره کردم
+باغ بهشت؟
به مالیا نگاه کردمو سرتکون دادم
-باغ مادرمه با جادو ساخته شده ینی هدیه پدرم برای ازدواجشونه نمیدونم چرا ولی حس میکنم باید اونجا باشه
نیک نگاه دقیق تری کرد
_ایان اینجا باغی که با پدرت ساختیم؟
هومی گفتم و نیک ادامه داد
_من میدونم چرا حس میکنی اونجا باید باشن
نیک به سمت کتابخونه رفت
کتابیو بیرون آورد
برگشتو کتابو باز کرد
روی یه صفحه مکث کرد
کتابو هل داد وسط میز
_این یاقوتو ببینید
منتظر شد تا خوب به یاقوت نگاه کنیم و ادامه داد
_باغ بهشت مکانی حقیقی نیست منو پدرت با گذاشتن یاقوت زندگی تو مرکز باغ بهشت اون رو به وجود آوردیم
نفس عمیقی کشید
_اون باغ قدرت زیادی داره
کمی مکث کرد انگار نمیدونست بگه یا نه
بعد مکث کوتاهی بالاخره حرفشو زد
_اگه اون یاقوتو به دست بیارن کل دنیا به خطر میوفته
آخرم نتونست بگه
اگه یاقوتو به دست بیارن
ما میمیریم