132

132


132

اما حالا که فهمیدم عثمان چرا خودشو کنترل میکنه دوست ندارم با یه بوسه اونو تحریک کنمو بعد رهاش کنم 

وقتی عثمان توقف کرد اول فکر کردم رسیدیم

اما با دیدن بار رو بهرومون تعجب کردم 

عثمان پیاده شدو گفت

- تولدته ... وقتشه که جشن بگیریم ...

از زبان عثمان :

به چشم های تیله ای هانا خیره بودم

زیر رقص نور کلوپ برق میزدو لبخند ز لب هاش پاک نمیشد 

انقدر رقصیده بودیم که هر دو خیس عرق بودیم 

هانا خودشو انداخت تو بغلمو گفت

- اینجا فکر کنم گفتی یه اتاق ویژه داری 

سری تکون دادمو گفتم 

- اوهوم... فقط منتظر ورود ماست 

کنار گوشم گفت 

- پس قضیه شب عروسی چی میشه ؟

تو گوش گفتم 

- نگران نباش اون سر جاشه 

با این حرف هانارو تو بغلم بند کردمو از بین جمعیت بردم به سمت خروجی بار 

درسته زیاد مشروب نخورده بودم

اما هانا بدون شراب منو مست میکرد 

پائین پله ها گذاشتمش پائینو دستشو گرفتم

با هم از بار خارج شدیمو به لابی رسیدیم 

به سمت آسانسور اختصاصی بردمش و تا وارد شدیم لب هاشو شکار کردم


فایل کامل هانا عروس شیخ اینجاست👇 قیمتش هم فقط ده هزار تومنه 💕

https://t.me/mynovelsell/116

Report Page