182

182


یکم طول کشید تا از هنگی در بیام 

صدای یه نفر از تواتاق میومد 

اروم رفتم پشت در محمد داشت با تلفن حرف میزد 

نمیشنیدم اون سمت چی میگه 

اما محمد خیلی عصبانی گفت

"...اون دیگه نه ب من نه به آرزو ربطی نداره خودتون مشکلتونو حل کنین ..."

بعدم تق گوشیو قطع کرد 

منم باهمون سرعتی ک رفتم برگشتم 

محمد اومد بیرون و بادیدن من گفت

-...بیدارت کردم؟ 

+...نه تازه بیدار شدم چرا صدام نکردی 

-...خودمم خابم برد 

+...تواتاق چیکار میکردی 

-...با گوشی حرف میزدم

+...اتفاقی افتاده؟

-...نه چیز خاصی نشده 

سرتکون دادم ولی ممطعن بودم یچیزی هست ک بزودی صداش در میاد و میفهمم

اما دیگه پیگیر نشدم

محمد همش سرش توگوشی بود و گوشیش رو چک میکرد 

دیگه داشت صبرم تموم میشد

چقدر بدم میومد ازاین اخلاقش که پنهون کاری میکرد 

فکر میکرد اینجوری حال من بهتره 

کلافه نفسمو بیرون دادم و گفتم

+...میشع بگی چیشدع؟خیلی ضایعی دیگه

بانیشخند گفت

-...واقعا دیگه حتی یه روزمونم نرمال نمیگذره 

+...بگو چیشدع؟ 

-...متین رو بستری کردن 

نمیدونستم چه واکنشی نشون بدم 

خوشحال بشم

ناراحت یا حتی غمگین!!!

اروم گفتم

-...ایشالله زودتر مرخص میشه 

دقیق نگام کردو گفت

-...نمیخای بدونی چرا بستری شده؟

+...فرقی بحال من نمیکنه

دستشو روی پام گذاشت وگفت

-...متین رو بردن تیمارستان 

گوشیم از دستم افتاد 

حس میکردم اشتباه شنیدم.....

+...چی ؟ چرا؟

Report Page