13

13

رمان هانا به قلم ساحل

با عصبانیت به بابا گفت 

- یعنی تو نمیخوای اجازه بدی هانا با دوست پسرش بره بیرون ؟

یهو سر جام خشک شدم

چی ؟

پیتر اومد تو ذهنم

درسته هنوز دوست پسر من نشده

اما واقعا انتظار نداشتم بابا بخواد گیر بده 

اونم به چی ؟

به بیرون رفتن ؟

بابا گفت 

- هانا دختر منه پس من براش تصمیم میگیرم با کی بره بیرون!!!

قبل اینکه هارولد بخواد جواب بده از پله ها دوئیدم پائینو با عصبانیت گفتم 

- میشه بپرسم چرا دارین راجع به این قضیه صحبت میکنین؟ اونم بدون حضور من ؟

هر دو با تعجب به من نگاه کردن

بابا با عصبانیت نفسشو بیرون دادو گفت 

- تو در جریان نیستی هانا 

با اخم گفتم

- خوبم در جریانم . حرفتونو شنیدم ... طبق قانون من به سنی رسیدم که خودم حق انتخاب داشته باشم . پس بهتره به حق قانونی من احترام بزارین 

قبل اینکه اونا چیزی بگن من رفتم سمت در و از خونه زدم بیرون

در محکم کوبیدم

واقعا عصبانی بودم

هم سن های من همه دوست پسر داشتن

حالا من چون گیر پیتر افتاده بودم که خیلی کند پا پیش میزاشت باید با بابا اینا هم درگیر میشدم !

از اول فهمیده بودم بابا از پیتر خوشش نمیاد 

مخصوصا اون روز تو مهمونی 

وقتی اومدم دیدم بابا تو قیافه است

حدس میزنم دید ما با هم شنا کردیمو تو آب بغلم کرد 

لعنتی... دیگه نباید خونه خودمون استخر پارتی بگیرم 

با این افکار رسیدم به باشگاه 

از دور پیتر و آماندا رو دیدم که جیک تو جیک هم هستن 

عصبانی بودمو این حرکت عصبانیتمو تشدید کرد

دختره چندش... 

البته از پیتر هم عصبانی بودم

چرا انقدر باهاش میپلکید 

با عجله رفتم داخل و وسایلمو گذاشتم رو نیمکت

متوجه حضور من شدنو از هم فاصله گرفتن

پیتر اومد سمتمو گفت 

- هی ... هانا ... دیر کردی؟

به ساعتم نگاه کردمو گفتم 

- فکر نکنم . گوسا شما خیلی وقته اینجائین

برگشتم به سمتش

لبخند جذابی رو لبش بود

اما من اخم کردم

ابرویی بالا دادو گفت 

- چیزی شده ؟

- نه باید چیزی بشه؟

- عصبانی هستی 

- آره چون یه نفر داره پشتمو خالی میکنه

اخم کردو جدی نگاهم کرد 

راکتمو برداشتمو رفتم سمت تور که پیتر گفت 

- قضیه اونجور که تو فکر میکنی نیست هانا 

- مگه تو میدونی من چطور فکر میکنم ؟

آماندا از اون سمت زمین گفت 

- هی بچه ها آماده این ؟

دوست داشتم راکتو بکوبم تو دهن 

اما سر جام ایستادمو گفتم 

- آره 

اعصاب بحث کردن با پیتر رو نداشتم

حوصله یه قهر طولانی دیگه باهاشو نداشتم

اصلا نمیدونم من تو این بشر چی دیدم که جذبش شدم 

شاید چشم های مشکیش...

آرهچشم و ابرو مشکیش که شبیه عثمان بود 

یهو هنگ کردم

عثمان از کجام در اومد 

پوفی کردمو مشغول بازی شدم 

این مرد بد رفته زیر پوستم ها ...

یه ساعتی بازی کردیم

دیگه همه نفس نفس میزدیم

رفتم سمت نیمکت تا بشینم که پیتر دست انداخت دور گردنم

بوسه ای رو لپم کاشتو در حالی که منو میکشید بغلش گفت

Report Page