13

13


13

#عشق سخت 

مغزم فریاد میزد داری حماقت میکنی دیبا 

اما بدنم با من نبود 

حکومت خود مختاری شده بود که انگار مال من نبود. 

دکتر احمدی فشاری به سینه ام دادو نفسم رفت

چشم هامو به هم فشردمو دستش رفت پائین . یهو صداش رو از کنار گوشم شنیدم که گفت 

- میریم بالا ... اگه پرده ات حلقوی بود ... س ک س از جلو ... اگر نبود ... از عقب ... هر دو تخلیه میشیم. قبوله ؟

نفس هام سنگین بود 

تو سرم خودمو وسط یه رابطه تصور کردم 

اونم با دکتر احمدی 

همزمان اونم دستشو از بالای شلوارم برد داخل 

با تمام حسم میخواستم ادامه بدم

اما ته ذهنم داد میزد نه. خودتو به یه هرزه تبدیل نکن . 

دستش به پوست تنم خورد 

اما قبل از اینکه برسه پائین تر مچ دستشو گرفتم و دستشو از لباسم بیرون کشیدم 

برگشتم سمتشو گفتم 

- نمیخوام اولین بارم اینجوری باشه .

قفل درو زدمو سریع پیاده شدم

درست صورتشو ندیدم

فقط چشم های خمارش تو ذهنم موندو دوئیدم

بدنم فریاد میزد بمون

مغزم اما قدرت گرفته بود

از رمپ پارکینگ بالا رفتمو دوئیدم بیرون

نمیدونستم دنبالم اومد یا نه . 

نمیدونستم کجای شهرم 

فقط دوئیدم 

انقدر که حس کردم داره سرم گیج میره 

رو نیمکت ایستگاه اتوبوس نشستم و نفس گرفتم

ساعت 8 شب بود 

سر در گم و خیس از عرق بودم

نقشه رو چک کردم دیدم خیلی از خونه دورم . شماره تاکسی بانوان رو گرفتمو منتظر موندم .

از ترس تلگرامو چک نمیکردم

چون میدونستم دکتر احمدی اونجا میتونه بهم پیام بده .

تاکسی اومدو سوار شدم

سرم پر بود از افکار 

بدنم هنوز آثار تحریک شدگی داشت . 

یه حس بد غم هم داشتم انگار از رسیدن به چیزی که آرزوشو داشتم ناکام موندم . 

دلم میخواست زنگ بزنم و همین الان از دکتر احمدی و اون کلینیک مشاوره شکایت کنم 

هرچی بیشتر میگذشت از کارم راضی تر میشدم 

اما ته دلم غمگین تر 

رسیدم خونه و جواب سوال هارو ندادم

چپیدم تو اتاقم .

حالم بد تر از جواب دادن به کسی بود 

لباس هامو عوض کردمو با ده برگ دستمال کاغذی بلاخره تونستم خودمو خشک کنم 

بغض کردمو حالم بد تر شد

چرا ؟ چرا بدنم انقدر هرزه بود ؟!

گوشیو برداشتمو تلگرامو باز کردم

میخواستم هرچی فحش بلندم به احمدی بدم که حالمو بد تر کرده بود 

اما دیدم خودش یه پیام داده

بازش کردم

یه ویدئو بود که حدودا یه ساعت پیش فرستاده شده بود

زدم پلی شه و با اجراش نفسم رفت

Report Page