13

13


13

با این حرف عثمان همه برگشتن به سمتش 

سوالی فقط نگاهش کردم که گفت 

- اجازه هست با هانا تنها صحبت کنم

بابا با عصبانیت گفت 

- نه ... معلومه که نه ... باز میخوای هانارو به چی راضی کنی ؟

سریع برگشتم سمت بابا و گفتم 

- بابا ... خواهش میکنم ... عثمان هیچوقت منو راضی به چیزی که نمیخواستم نکرده 

بابا دستشو به سینه زدو گفت

- آره برای همینه که الان اینجائی ... وسط یه عده آدم قرون وسطائی 

با این حرف بدون اینکه منتظر جواب ما بمونه رسفت سمت در 

مامان و هارولد هم با تاسف سر تکون دادو از اتاق رفتن بیرون

عثمان کلافه نفس عمیق کشیدو به هم نگاه کردیم

کنار من رو تخت نشست

دست هامو گرفتو گفت 

- هانا ... تو میدونی پدر من کیه ... تو مصر جز ده تاجر سر شناسه ...

نگاهشو از من گرفتو گفت 

- من تنها بچه و وارث اون هستم هانا... خیلی ها برای اموال پدرم کیسه دوختن

- منظورت چیه عثمان 

- ببین هانا پدر یه مرد تنهاست که سالهاست من هم ازش دورم. این مدت خیلی ها به پدرم نزدیک شدن. 

- میدونم عثمان. تو بهم گفتی خاله ها و عمه هات سعی داشتن تورو با بچه های خودشون زوج کنن

عثمان سری تکون دادو گفت 

- دقیقا... اما پدرم انقدر منو دوست داره که وقتی گفتم عاشق تو شدم بیخیال حرف تموم اونا شد

- این که خیلی خوبه

- آره... اما این دلیل نمیشه اونا از ما دست بردارن. تمام مدت عموم و عمه ام تو گوش پدرم خوندن که تو عروس مناسبی نیستی... 

عثمان مکث کرد 

به هم نگاه کردیمو گفتم 

- میخوای بگی اونا قصد دارن با خراب کردن من ... این ازدواج رو بهم بزنن

- دقیقا. میخوان بگن دیدی ما از اول گفتیم. حالا به حرف ما گوش کن 

دست هامو بالا بردمو کلافه گفتم


سلام دوستان. اگر خواستین دوستاتونو به کانال دعوت کنین از این لینک برای دسترسی به قسمت اول هانا عروس شیخ میتونین استفاده کنین

https://t.me/Moooj/90956

Report Page