13

13

‌ ‌ ‌ ‌×

این خوشحالی بنظر نمیاد متعلق به من باشه

باید رهاش کنم و به دور ترین نقطه بفرستمش

خاطره‌‌های گذشته در اعماق وجودم باقی می‌مونه

اونا باعث سردرم میشن

مثل امواج غلتان؛خاطرات و حرف‌هایی که با هم سهیم شدیم من رو در بر گرفتن

آه،آه،آه،آه،آه،آه،آه،آه،آه،آه،آه،آه

شبی که تو رو به خونه رسوندم

روز‌های گرمِ بهاریِ من

روزی که مهِ غلیظی فضا رو پُر کرده بود

تو دنیای من بودی

خودم رو نادیده گرفتم تا بهترین کارا رو برات انجام بدم

برای من این خیلی زیبا بود ولی چرا؟

برای چی؟متاسفی،این خواست و آرزوی من بود

میتونستم همه‌ی داشته‌هامو در اختیارت بزارم اما بازم کافی نبود

تو روزهایی که ما جوون و ساده‌لوح بودیم اما دوسش داشتیم

چشم‌های شفاف و پاک تو بودن که باعث شدن ما بهم خیره بشیم

آه،آه،آه،آه،آه،آه،آه،آه،آه،آه،آه،آه

شبی که تو رو به خونه رسوندم

روز‌های گرمِ بهاریِ من

روزی که مهِ غلیظی فضا رو پُر کرده بود

تو دنیای من بودی


Report Page